كرده است. اين عبارت نهج البلاغه است. در مقام عمل شش هزار سال عبادت كم نيست؛ چه كم داشت پس؟ اين را كم داشت كه آنچه خدا مىگويد بايد پذيرفت، حق اطاعت بى چون و چرا مال خداست، يعنى كمبود او «توحيد در ربوبيّت تشريعى» بود.
ابليس با خدا بحث كرد كه اين دستورى كه تو دادى [العياذ بالله] بيجاست براى اينكه اگر بنا باشد موجودى در برابر موجود ديگر خضوع و سجده كند؛ بايد آن موجود خضوع كننده پستتر باشد در حاليكه من اشرف از آدم هستم؛ پس آدم بايد مرا سجده كند! معناى اين حرف اين است كه تو دستور بيجا مىدهى، تو حق ندارى به من بگويى كه بر آدم سجده كنم! هيچ جا در قرآن و در هيچ كتاب آسمانى و در هيچ روايتى، چيزى به عنوان منشأ سقوط ابليس جز اين گناه و مبادى روانى اين گناه ذكر نشده است.
منشأ سقوط ابليس همين بود كه در مقابل اين فرمان خدا سرپيچى كرد، البته اين سرپيچى كردن مبادى روانى دارد كه منشأ اين سرپيچى مىگردد، تكبّر، و نسبت به آدم حسد ورزيدن، اينها مبادى روانىاست. ولى آنچه عملا موجب سقوط ابليس شد همين است كه كارش كشيد به:
يعنى پيشرو و پيشگام دوزخيان، ابليس است و آنها دنباله رو ابليس هستند؛ خدا قسم ياد كرده است كه جهنم را از ابليس و پيروان ابليس پر كند.
اگر ملاك اين باشد كه هر كس پايه و مرتبهاى از توحيد را دارد بايد بر كسى كه اين مرتبه را ندارد اشرف باشد، پس ابليس از آن كسى كه به خدا اصلا معتقد نيست بايد خيلى بالاتر باشد. امّا چنين نيست. ابليس شش هزار سال عبادت خدا كرد و اعتقاد به اين مراتب از توحيد را داشت امّا رئيس جهنّميان مىگردد، يعنى پستترين درجات جهنم از آن او و كسانى است كه مثل او باشند.
نمىگوييم كه آن مقام دوزخى تنها به ابليس منحصر است، شايد شركايى هم داشته باشد؛ ممكن است ابليسهاى انسى هم باشند كه كم از او نباشند. ولى به هر حال آن عبادتهاى گذشته و آن اعتقاد به خالقيّت و ربوبيّت تكوينى به درد ابليس نخورد چون بحد نصاب نرسيد؛ مثل معجونى كه يك عنصر اصلى در آن نباشد؛ اين معجون هنگامى مفيد است كه مجموع اجزاء اساسى آن وجود داشته باشد. حتى ممكن است معجونى اگر يك جزء را نداشته باشد اثر سوء