يهود و نصارى معتقد بودند كه بزرگان كليسا و كنيسه حق تشريع و قانون دارند يا احكام الهى را مىتوانند عوض كنند، در آن تصرف نمايند. كما اينكه الآن هم شوراى كليساى كاتوليك چنين حقى را دارد كه يك چيز را حلال يا حرام كند.
مثلا تا چندى پيش طلاق در مذهب كاتوليك حرام بوده است؛ وقتى مردى با زنى ازدواج مىكرد، آنها جاودانه زن و شوهر بودند و راهى براى طلاق وجود نداشت. ولى اخيراً تجويزهايى از طرف شوراى كليسا شده است؛ پس اختيار قانون به دست آنهاست! چنين اعتقادى شرك در ربوبيّت تشريعىاست. قرآن ظاهراً ناظر به اين مطلب است كه مىفرمايد يهود و نصارى، احبار و راهبان خودشان را ارباب قرار دادند، رب شمردند. آيا معتقد بودند كه مثلا پاپ آفرينندهى جهان مىشود؟
ظاهراً چنين اعتقادى در بين مسيحيان و كليميان نبوده است. پس اين همان است كه حق قانونگذارى اصيل را براى خود در كتاب خدا قائل بودند و مىگفتند فرمان آنها هم واجب الاطاعه مىباشد.
و بالاخره اعتقاد به اينكه جز الله كسى لايق پرستش نيست؛ «الوهيت».
وقتى ما در قرآن، بررسى و دقت مىكنيم مىبينيم تا اينجا براى موحد بودن ضرورت دارد، يعنى از نظر قرآن كسى موحد است كه هم واجب الوجود را منحصر به الله بداند و هم خالق را، هم «ربّ تكوينى» را و هم «ربّ تشريعى» را و هم «اله و معبود» را و چون اعتقاد به الوهيت و وحدت در الوهيت در مرتبهى اخير واقع شده است، «چون كه صد آمد نود هم نزد ماست» لذا اين شعار را قرار داد: «لا اِلهَ اِلاّ اللهُ» نمىفرمايد: «لا واجِبَ الوُجُودِ اِلاّ الله ـ لا خالِقَ اِلاّ اللهُ ـ لا رَبَّ الاّ الله» اينها به تنها كافى نيست بايد برسد تا اعتقاد به اينكه «معبودى هم جز الله نيست، پرستش منحصر به الله است» اينجا حد نصاب توحيد است. اگر اين اعتقاد پيدا شد از نظر اسلام، شخص موحد مىشود، در آخرت هم وارد دار سعادت خواهد شد. مادون اين مرتبه كافى نيست؛ فوق اين مرتبه، چطور؟ فوق اين مرتبه بسيار خوب است و انسان بايد تلاش كند به آن برسد. هر قدر در مسير تكامل پيش برود، مراتب توحيد كاملتر مىشود. در واقع سير تكاملى انسان در مسير توحيد پيش مىرود، ارزشيابى افراد از نظر فضيلت بر حسب معيارهاى اسلامى به اندازهى مرتبهى توحيدشان مىباشد.