به خدا دارد، از جهتى كه منتسب به اوست مورد علاقه قرار گيرد. و بالاخره توحيد مىرسد به جايى كه انسان عيناً مشاهده مىكند كه كل هستى و تمام شؤون هستى نيازمند به الله است بلكه جز نياز، چيزى نيست و اين همان مطلبىاست كه در لسان فلسفى گفته مىشود: «عالم هستى عين ربط است» عين تعلق است نه چيزى كه داراى ربط و تعلق است. اين مطلب يك وقت به صورت اعتقاد در انسان ظاهر مىشود و بر اثر برهان و گاهى اگر معرفت انسان و ايمانش كاملتر بشود، به حدى مىرسد كه اين حقيقت را «شهود» مىكند و مىيابد؛ اين مراتب توحيد است.
آيا كسى كه مىخواهد از نظر اسلام، موحد بشود و در جرگهى مسلمانان در بيايد در اين عالم از مسلمانها و موحدين شمرده بشود و در عالم آخرت هم با سعادت در بهشت وارد بشود، بايد همهى اين مراتب را داشته باشد يا اولين مرتبه هم كافىاست و يا حد نصابى دارد؟ آيا تا يك حد حتماً ضرورت دارد كه اگر مادون آن شد پذيرفته نيست و در اين عالم جزو مسلمانان به حساب نمىآيد و در عالم آخرت هم اهل سعادت ابدى نخواهد بود؟ كداميك از اينهاست؟
اگر چنان باشد كه انسان بايد در توحيد به آن حدى برسد كه اشاره كردم، افراد بسيار اندكى در طول تاريخ به چنين مقامى رسيدهاند كه چنين شهودى داشته باشند و عيناً با علم حضورى اين مطلب را بيابند. پس بقيه بايد ساقط بشوند؟ بديهىاست كه چنين چيزى نيست. از آن طرف اگر اولين مرتبه هم كافى باشد يعنى كسى اعتقاد داشته باشد به اينكه واجب الوجود يكى ست اما خالقيّت، ربوبيّت، معبوديت براى ديگران قائل باشد و بگويد آن موجودى كه وجودش از خود است «الله» است اما عالم آفريدهى كسان ديگرى هم هست [بگذريم كه اين اعتقاد، خود متناقض است ولى بسيارى از عقايد هست كه لازمهاش تناقض است ولى خود شخص توجه ندارد كه اين دو اعتقاد با هم نمىسازد و لذا به هر دو معتقد مىشود كه بر اثر نقص معرفت و بينش است] يا نه كسى معتقد شد كه آفرينندهى جهان هم جز الله كسى نيست، اما بعد از اينكه خدا جهان را آفريد تدبير جهان را به بعضى از مخلوقاتش واگذار كرد يا احتياج به اجازه او هم نبود كه واگذار بكند؛ خود به خود اين موجوداتى كه به وجود آمدهاند به كار تدبير جهان پرداختند و كار از دست خدا گرفتند؛ اتفاقاً عمدهى عقايد شركآميز در طول تاريخ مربوط به همين مسأله است، حتى مشركان عرب كه قرآن در مورد آنها مىگويد: