اختيار وجود ما هم به دست اوست، تدبير زندگى ما هم استقلالا از اوست، معتقد باشيم به اينكه جز او حق فرمان دادن و قانون وضع كردن براى ما ندارد، هر كس ديگرى بخواهد به ديگرى دستور بدهد، امر بكند، بايد به اجازهى الله باشد، هر قانون بايد به پُشتوانهى امضاى الهى و اجازهى الهى رسميت پيدا كند، جز الله كسى حق قانون وضع كردن براى انسانها را ندارد، همهى هستى از اوست، چه كسى حق دارد، بدون اذن او، به مخلوقات او، امر و نهى كند، فرمان بدهد، براى آنان قانون وضع كند، اين توحيد در ربوبيّت تشريعى است.
يكى ديگر از مراتب توحيد، توحيد در الوهيت و معبوديت است، يعنى كسى جز الله سزاوار پرستش نيست، [همان مفهوم كه مفاد «لا اله الا الله» است]، معبودى جز الله نيست. اين هم نتيجهى طبيعى همان اعتقادات قلبى است، وقتى هستى ما از الله است، اختيار وجود ما هم به دست اوست، تأثير استقلالى در جهان از اوست، حق فرمان دادن و قانون وضع كردن هم منحصر به اوست ديگر جاى پرستش براى كس ديگرى باقى نمىماند، بايد فقط او را پرستيد، چون پرستيدن در واقع اظهار بندگى كردن و خود را در اختيار كسى قرار دادن بى چون و چرا است و اظهار اينكه من مال تو هستم، يعنى بندگى همين معنا را افاده مىكند، چنين امرى نسبت به كسى سزاوار است كه او واقعاً مالك باشد.
به عبارت ديگر الوهيت نتيجه اعتقاد به ربوبيّت است، انسان كسى را پرستش مىكند كه معتقد باشد آن كس يك نوع آقايى بر او دارد، وقتى ربوبيّت تكوينى و تشريعى الله ثابت شد، نتيجهى طبيعى آن اين است كه كسى جز او هم پرستش نشود. يكى ديگر از مظاهر توحيد، اين است كه عملا انسان پرستش كسى جز الله نكند، مسأله قبلى؛ اعتقاد به اين بود كه كسى جز الله سزاوار پرستش نيست، مسألهى دوم اين است كه انسان عملا جز الله را پرستش نكند، اين را توحيد در عبادت گويند.
اگر ملاحظه كرده باشيد در آيات، شرك در عبادت به عنوان يك گناه تلقى شده است يا وقتى گناهان كبيره را مىشمارند مىگويند، اولين گناه كبيره شرك به الله است، اين شرك، شرك در عبادت است كه در مقام عمل انسان پرستش غير الله بكند ولو اينكه معتقد هم نباشد كه آن كس سزاوار پرستش است ولى به خاطر مصالحى اين كار را انجام دهد، اين شرك در عبادت است.
يكى ديگر از شؤون توحيد، توحيد در استعانت است، اينكه عملا انسان از كس ديگرى جز الله كمك نخواهد وقتى ما مؤثر حقيقى را الله شمرديم، معنايش اين است كه جز به ارادهى