با خدا دارد كه بر اساس آن رويارويى مىتوان گفت خدا مىگويد آيا من پروردگار تو نيستم؟ او هم مىگويد چرا.
آنچه به روشنى از اين آيهى شريف به دست مىآيد اين است كه هر فرد انسان، نوعى معرفت به خداى يگانه پيدا كرده است كه مىتوان از كيفيّت حصول آن به اين صورت تعبير كرد كه خدا به آنان فرمود: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ».و آنها پاسخ دادند «بَلى شَهِدْنا». و اين گفتگو به گونهاى واقع شد كه جاى عذر و ادّعاى خطا در تطبيق را باقى نگذاشته است و از اين رو، چنانكه اشاره كرديم در روز قيامت نمىتواند بگويد كه با ربوبيّت الهى آشنا نبوده است، و يا نمىتواند پيروى از پدران و پيشينيان را بهانهى شرك و كجروى قرار دهد.
به نظر مىرسد كه چنين مكالمهى حضورى و عذر براندازى كه خطاى در تطبيق را هم نفى مىكند جز با علم حضورى و شهود قلبى، حاصل نمىشود و مؤيّد آن، روايات زيادى است كه مشتمل بر تعبيرات «رؤيت» و «معاينه» مىباشد.
روايات متعددى كه از نظر مضمون همه متشابه و از نظر سند هم معتبر هستند، و در كتب معتبر از جمله در اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم، تفسير برهان، تفسير نورالثقلين و كتابهاى ديگر؛ نقل شده است.
امام باقر(عليه السلام) در روايتى كه از كافى در ذيل آيهى فطرت نقل شده مىفرمايد: «فَعَرَّفَهُمْ وَ اَراهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لا ذلِكَ لَمْ يَعْرِفْ اَحَدٌ رَبَّهُ»[1]. يعنى خدا خودش را به ايشان شناساند و ارائه داد، و اگر اين كار انجام نمىگرفت هيچكس پروردگارش را نمىشناخت. و در تفسير على بن ابراهيم قمى از «ابن مسكان» نقل شده كه به حضرت صادق(عليه السلام) گفتم: «مُعايَنَةً كانَ هذا؟ قالَ: نَعَمْ»[2] يعنى آيا عيناً خدا را مشاهده كردند؟ فرمود: آرى. و در كتاب «محاسن برقى» از زراره از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «وَ لَوْ لا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ اَحَدٌ مَنْ خالَقُهُ وَرازِقُهُ»[3]، يعنى اگر اين صحنه نبود هيچكس نمىدانست كه چه كسى آفريننده و روزى دهندهى اوست.
از اين عبارت استفاده مىشود كه معرفتى كه در آيهى شريف به آن اشاره شده معرفتى شخصى است نه شناختى كلّى كه از راه مفاهيم انتزاعى و عناوين عقلى، حاصل مىشود و معرفت شخصى دربارهى خداى متعال جز از راه علم حضورى و شهودى، امكان ندارد. و اگر
[1] كافى ج 2، ص 13. [2] تفسير الميزان، ج 8، ص 340. [3] تفسير الميزان ج 8، ص 345.