بارى، پس اين خواست در همه است و اصل آن بد نيست؛ منتها بايد نقصِ شناخت را برطرف ساخت؛ و توجّه كرد به اين كه اين جهان، قابل بقاء نيست و ملك ابدى نزد خداست؛ انسان بايد به جاى دنيا، به آخرت علاقمند گردد زيرا:
سرانجام و برتر از همهى دلبستگىها؛ ميل نهانى ويژه در ژرفاى وجود انسان نسبت به خدا و در سوى اوست كه متأسفانه براى بسيارى از روانشناسان ناشناخته مانده است. اين ميل، نه از گونهى احساس و نه از گونهى عواطف بلكه ازاين هر دو لطيفتر و پنهانتر است. و از آنجا كه كمال نهايى انسان به آن وابسته است؛ شكوفا كردن آن نيز اختيارى و به دست خود انسان ميسور است.
غرائز و اميال طبيعى خود بخود شكوفا مىگردند؛ گرسنگى از لحظهى تولّد با طفل وجود دارد؛ غريزهى جنسى به هنگام بلوغ خود شكوفا مىگردد و آدمى راه ارضاء آن را نيز تشخيص مىدهد.
امّا در كمالات معنوى: اوّلاً خود شكوفا نمىگردد و بايد آنرا شكوفاند و ثانياً پس از شناخت متعلَّق و موضوع و مورد آن بايد اِعمال اختيار كرد يعنى اندك اندك چون ميلى در او پيدا شد، در صدد برآيد كه قدمى جلوتر رود تا به مراحل نهايى نزديك گردد.
آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اينمورد، رهنمود مىدهد:
ابراهيم(عليه السلام) پس از غروب ستاره (زهره)، فرمود:
انعام / 76: «لا أُحِبُّ الآْفِلِين».
من غروب كنندگان را دوست ندارم. يعنى همهى انسانها، به سوى موجودى غروب نكردنى، كشيده مىشوند. خواست و ميلِ پرستش بايد به چيزى تعلّق گيرد كه هميشه حاضر باشد؛ محبوبى باشد كه بتوان هماره در كنار او بود و از جز الله نيست.
به دنبال محبّت به خدا آنچه مربوط به خداست مورد حُبّ انسان قرار مىگيرد: