نفوس مقدّس انبياء و ائمه(عليهم السلام) به زبان فلسفه، داراى مراتبى بودهاند.
در همين بحث علم، گفتيم كه گاهى انسان چيزى را مىداند امّا از آن آگاه نيست؛ يعنى علم هست امّا آگاهى نيست. پس در مرتبهاى از نفس ما، علم هست امّا خود ما نيز به آن توجّه نداريم. نه اينكه مىخواهيم بگوييم ائمهى اطهار سلام الله عليهم نيز چنين بودهاند؛ بلكه مىگوييم نفس انسان، حتّى نفوسِ نازل ما نيز، مراتبى دارد. در يك مرتبه، ادراكات به گونهى تفصيل و تكثيل، و در مرتبهاى ديگر، همين ادراكات، به صورت جمعى موجود است.
در كتابهاى درسى ما مثال مىزنند كه «فلانى فقه مىداند»، يعنى «ملكه»اى دارد كه چون به موضوع و محمول قضيهاى توجه مىكند؛ مىتواند حكم را دريابد. در همان لحظه، تفصيلاً مسائل را در ذهن حاضر ندارد امّا يك ملكهاى علمى دارد. و امّا اينكه اين ملكه چيست؟ علم امروز هنوز نتوانسته است دريابد امّا به هر حال ما با تجربه مىتوانيم دريابيم كه چنين چيزى وجود دارد.
انسانى كه در يك علم، اين ملكه را دارد با آنكه ندارد، برابر نيست، اگر چه هر دو در يك لحظه، در مورد يك مسأله، خالى الذّهن باشند؛ يكى فقيه است و ديگرى مقلّد. به زبان فلسفه مىگوييم: نفس مرتبهاى دارد كه اين علوم در آن به نحو تفصيل موجود است؛ امّا مرتبهاى ديگر از نفس نيز وجود دارد كه بصورت بساطت و اجمال و اندماج، در آن وجود دارد [منظور از اجمال، ابهام نيست؛ بساطت است]. با دانستن اين مقدّمه، ذهن ما مستعد مىشود كه بپذيريم كه نفس انسان مىتواند داراى مرتبهى والاترى باشد كه در آن، همهى علوم، بصورت بسيطتر از آنچه در ذهن ماست، وجود داشته باشد.
و اين تطبيق دارد با قاعدهاى كه براساس آن وجود هر قدر كاملتر باشد، بسيطتر است و كثرت در آن، كمتر است. بعد، مطلب ديگرى را به اين مقدّمه مىافزاييم و آن اينكه: در بسيارى از اخبار براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، غير از آنچه كه ما آنرا نفس و روح مىناميم، مقامى والاتر اثبات شده و آن مقامِ نورانيّت است.
برخى از اين روايات را اهل تسنّن نيز نقل كردهاند:
«نخستين چيزى كه خداى متعال آفريده، نور پيامبر اكرم و ائمّهى اطهار بود».
و حتّى روايتى هست (كه آنرا نيز عامّه هم نقل كردهاند) كه (خداوند در آغاز نور محمد... و على را خلق كرد)