جبر آنست كه ارادهى خدا جانشين ارادهى ما شود، يعنى به جاى ما، خدا اراده كند امّا هنگامى كه ارادهى خدا در طول ارادهى ماست، موجب جبرِ كار، نمىشود. خدا خواسته است كه انسان در اين جهان با اختيار، و با همهى شؤون وجودىاش تحقّق يابد و از خودش هيچ ندارد ولى جبرى در كار نيست. اختيار ما عين ربط به خداست ولى جبر نيست. اختيار است و ربط؛ اختيارِ ربطى وجود اين جهانىِ ما نيز، مرتبهاى از عالم بالاتر است؛ چنانكه در اينجا مجبور نيستيم، لزوماً در آنجا، جبر نيست؛ فرق اين دو عاللم، در جمعيّت و تفرّق است. در اين جهان، شؤون وجود ما، متفرّق است و در آن جهان، مجتمع؛ بارى، چون آن وجودِ عندالله و آنجهانى كه در عالم خزائن اوست، مرتبهى كاملترى از وجود اينجهانى ماست؛ همهى آنچه در اينجاست در آنجا على نحوالبساطة موجود است از جمله اختيار؛ پس آن وجود نيز، وجود مختارى ست.
نزديك شدن به فضاى اين وجه، نياز به لطف قريحه دارد.
بهرحال، به عنوان احتمال مىگوييم: اگر روايات طينت به جهانى فراسوى اين جهان، نظر داشته باشد؛ مىتوان براى آن چنين تحليلى قائل شد بى آنكه موجب جبر شود.
***
تا اينجا شبهات جبرى بررسى شد كه پيرامون مضامين كتاب و سنّت مطرح مىشد يعنى چون خدا مثلاً فرموده است:
انسان / 30: «وَما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ الله».
[شما چيزى نمىخواهيد مگر آنكه خدا خواسته باشد] و يا چون پيامبر يا امام، نيز از سوى خدا، مطلبى فرمودهاند كه شبهاتى به وجود آورده است. امّا برخى شبهات صرفنظر از ادّله شرعى مطرح مىگردد؛ از جمله: شبههى جبر فلسفى.
جبر فلسفى
برخى از قواعد فلسفى نيز موجب توّهم جبر شده است مانند «الشىء مالم بجب لم يوجد».
وجود، مساوق با ضرورت است. هيچ موجودى با وصف امكان خاصّ، تحقّق پيدا نمىكند. امكان خاص، حالت تساوى وجود و عدم است؛ اگر موجود ممكن الوجودى بخواهد تحقّق يابد، بايد به مرز وجوب برسد. اين قانون، شامل افعال انسان نيز مىشود زيرا هر كارى از انسان، بخواهد تحقّق يابد چون ممكن الوجود است بايد به حدّ وجوب برسد. و از اينجا