هم، اختيار هست؛ نه اين كه چون آن وجود، وجودى كامل و مثلاً از عليّين است، پس ما در اين جهان ناگزير بايد خوب باشيم؛ بلكه در خودِ آن وجود، كمالِ «اختيار» وجود دارد منتها نه بگونهاى اين جهانى كه تدريجاً تحقّق مىيابد.
بنابراين، اگر حملِ اخبار و روايات طينت به آن مرتبهى از وجود كه در عالم خزائن الهى ست، صحيح باشد؛ مىتوان گفت: تمام شؤون انسان، «على نعتِ البساطه» در آن عالم موجود است بدون اينكه با اختيار انسان و تحوّلات و تغيّرات او در اين عالم، منافاتى داشته باشد. آن عالم، نسخهاى از اين عالم است؛ گيرم نسخهاى كاملتر.
براى دريافت بهتر، موجودى را به ذهن آوريد كه در خارج، ظرف يكساعت تحقّق مىيابد و آنرا در يك لحظه مىتوانيد به ذهن آوريد. در اين لحظه، امتداد وجودى يك زمان را در ذهن تصوّر مىكنيد. پس اين موجود در ذهن شما يك وجود ذهنى دارد كه جمعتر است از آن وجود خارجى. حال اگر فرض كنيد بتوانيد وجودى صدساله را در يك لحظه در ذهن بوجود آوريد به طوريكه كاملاً بر آن منطبق شود و از آن حكايت كند، نسخهاىاست درست منطبق بر آن ولى به صورت جمعى.
حال فرض كنيد كه اين وجودى كه در ذهن شماست؛ يك وجود عينى باشد. همهى آنچه را كه در طول زمان وجود پيدا كرده، در وجود ذهنى خود فرض كردهايد و حالا فكر كنيد اين وجود ذهنى شما، عينى باشد.
بنابران، اگر آنچه در اين عالم، در طول زمان و در پهنهى مكان بوجود مىآيد؛ يك وجود جمعى در مرتبهى بالاترى از سنخ علم، داشته باشد و اين معلول آن باشد؛ همانطور كه معلول خداست، مرتبهى فُرورينى از آن وجود است و همهى چيزهايى كه در اين موجود است، در آن موجود هم به نحو بساطت هست. پس مىتوان گفت: همه چيز در طينت وجود دارد. اگر طينت منطبق بر چنين موجودى شود، هر چيزى كه در اين عالم تحقّق مىيابد؛ در آنجا دفعةً و يكجا تحقّق مىبايد و از جمله، اختيار انسان. البتّه خدا آن را آفريده است و نيز خدا، اين موجود اين جهانى را از آن آفريده است كه رشحهاىاست از رشحات آن؛ ولى در هيچ عالمى، موجب جبر نمىشود. اگر استناد چيزى به خدا، موجب جبر شود، استناد وجود اين جهانى هم به خدا، بايد موجب جبر شود؛ مگر آنچه داريم از خدا نيست؟ قدرتى كه براى انجام افعال اختيارى بكار مىبريم، مگر از خدا نيست؟ اراده و اختيار ما مگر از خدا نيست؟ هست؛ ولى موجب جبر نمىشود.