وجودى هم كه در آن جهان تحقّق مىيابد، وجود واحدىاست جبرى و اگر موجود مختارى ست و افعالى كه انجام داده و حوادثى كه برايش پيش آمده، بى اختيار وى، نبوده است؛ در عالم بالاتر به صورت وجودى واحد كه در آن اختيار نيز هست منتها «عَلى نعتِ الوحدة والبساطه» تحقّق مىيابد. بنابراين مىتوان گفت: تمام شؤون انسان بى آنكه برخى را به طينت نسبت دهيم و برخى را به اختيار؛ همه، يكجا، در آنجا موجود است.كسانى كه خوبند، در آن عالم، وجود كاملى دارند و از آن به طينت عليّين تعبير مىشود كه طبعاً تمام خصوصيات و كمالات وجودى موجود اين جهانى از جمله اختيار آن را، واجد است. و همچنين افراد شقى هم وجودى در آنجا دارند كه داراى اختيار مىباشد. لازمهى طينتى كه انسان از آن آفريده شده، اين نيست كه چون از عليّين يا سجّين است بايد بى اختيار باشد؛ اصولاً در طينت اختيار هم وجود دارد.
بيانى در نسبت افعال به واجب الوجود تبارك و تعالى، داشتيم كه موجوداتى كه در اين جهان در طول زمان بوجود مىآيند از آن جهتى كه ارتباط به واجب پيدا مىكنند افاضهى وجودى او در زمان واقع نمىشود و همين موجب مىشود كه بگوييم هر موجودى تنها با امر خدا موجود مىگردد:
چون اراده كند كه چيزى بوجود آيد، با همان امرِ «كُنْ» بوجود مىآيد. پس وجود انسان با اينكه يك وجود تدريجى صد ساله است ولى از آن جهت كه انتساب به خدا دارد دفعى[1] و ناگاه است.
در اينجا نيز مىتوان چيزى شبيه به آن، تصوّر كرد؛ يعنى در اين عالم مادّى است كه ما يك روز ارادهى انجام كارى را نداريم امّا روز ديگر اراده مىكنيم و سپس آن را انجام مىدهيم؛ يكروز گناه و روز ديگر توبه مىكنيم. ولى همه اينها در عالم بالاترى داراى يك وجود جمعى ست كه آن را خدا آفريده است.
همانطور كه آفرينش خدا نسبت به وجود اين جهانىِ ما، موجب مجبور شدنِ ما در كارهاى اختيارى نمىشود، آفرينش آن مرتبهى وجود ما نيز كه در عالم خزائن الهى ست، و از آنجا وجود اين جهانى ما نزول و تقدّر يافته، موجب جبرى بودن اين موجود نمىگردد. وجود اين جهانى ما، جلوهاى از آن موجود است، وجود اختيار در اين عالم، حاكىاست از اينكه در آن
[1] تعبير دفعى، از ضيق خناق و ناگزيرى در تعبير است؛ مىتوان «وجود ناگاه» را نيز پيشنهاد كرد: