در تفسير اين آيه چنين گفته شده است كه خزائن الهى خيلى وسيعتر از اين جهان و از جهت مرتبهى وجودى كاملتر از مرتبهى اين عالم است و ويژگى كمال آن، مرتبهى: «جمعيّت و بساطت» آن است هر قدر مرتبهى وجود، نازلتر و فرودينتر شود، پهنتر و گستردهتر مىشود و شؤون وجود از هم، جداتر مىشود. بنابراين در عالمى كه خزائن اين عالم است؛ ديگر تقديرات و اندازهها و حدود اين عالم، وجود ندارد؛ آنجا با وجود وسيعى موجود است كه نسبت به همهى موجودات محدود عالم ما، خزائن محسوب مىگردد و لذا مىفرمايد:
هر چه در اين عالم هست، در نزد ما خزائن آن وجود دارد.
اين مقدّمه را در ذهن نگهداريد كه غير ازاين عالم، عوالم ديگرى در طول يكديگر وجود دارد كه هر يك نسبت به ديگرى، كاملتر است و لازمهى كاملتر بودن «جمعيّت» در وجود است. موجودى كه در اين عالم از اجزاء پراكندهاى تشكيل مىشود و در طول زمان نيز، در وجودش انبساط مىيابد يعنى مىتوان براى آن، اجزاء طولى فرض كرد بطوريكه هر جزئى از آن، به جزئى از زمان منطبق مىگردد؛ مثلاً موجودى را كه صد سال عمر دارد، مىتوان به صد جزء تقسيم كرد كه هر جزء بر يكسال تطبيق كند و هر يكسال را نيز به 365 جزء؛ تا بر يكروز منطبق شود و باز يكروز را به 24 ساعت و... اين موجود، در همان حال، يك وجود است كه منبسط است در پهنهى زمانى صد ساله ولى اجزائش در اين جهان، قابل جمع نيست؛ تدريجاً بوجود مىآيد.
كُلّ اين عالمى كه داراى زمان طولانى و از نظر مكان هم داراى اجزاء مختلفىاست كه تطبيق بر اجزاء مكان مىكند؛ در يك عالم بالاتر، يك وجود ديگر دارد كه اين ويژگىها را ندارد. نيز ممكن است چندين عالم باشد؛ و هر عالم فرازين، برخى از ويژگىهاى عالم فرودين حذف مىشود. در آن بالاترين عالم، موجودات، يكنوع تجمّع و بساطت، نسبت به عالم ما، دارند. حال اگر موجودى را در نظر بگيريم كه در طول چندين سال در عالم ما زندگى كرده و هر لحظه حوادثى براى او پيش آمده است و نسبت به اين حوادث، فعل و انفعالات داشته؛ اگر در وجود جمعى موجود شود، هر چه از شؤون وجودى او در پهنهى زمان و مكان گسترده است در آنجا، با يك وجود جمعى موجود مىشود. اگر در اين عالم، موجود مجبورى ست، آن