فهميدن توحيد افعالى به معناى دقيق آن، كار آسانى نيست، از ذهنهاى عادى دور است، اينكه همهى تأثيرات بخدا نسبت داده شود فهميدنش براى همه آسان نيست؛ نمىتوانند هضم كنند، كارهايى هست كه بر خلاف قوانين تشريعى الهى انجام مىگيرد، چطور مستند به ارادهى الهى مىشود؟ يعنى فرق اراده تكوينى و تشريعى، فرق سادهاى نيست كه همه بتوانند درك كنند ولى استناد به اذن، فهمش آسان است، تا خدا اذن ندهد در ملك او كسى نمىتواند تصرف كند؛ در واقع اين آياتى كه دلالت دارد كه تحقق هر پديدهاى باذن اوست يك مرتبهى نازلترى از توحيد افعالى را بيان مىكند، و بعد از اينكه توحيد افعالى براى ما قابل قبول باشد؛ در فهم اين آيات دچار اشكال نمىشويم.
***
يكى از تعبيراتى كه در مورد اذن در قرآن شريف استعمال شده اين است كه خدا افعال خودش را هم گويى مربوط به «اذن» فرموده است:
اين تعبير احتياج به توضيح دارد، قبول است كه كار ديگران منوط باذن خداست ولى چطور ممكن است كه كار خودش هم منوط به اذنش باشد؟
اينگونه تعبير كه نظيرش را در محاورات عرفى خود بكار مىبريم، معنايش اين است كه: احتياج به اذن ديگرى ندارد. مثلا از كسى سؤال مىكنند: شما باذن چه كسى از خانه خود خارج شدى؟ جواب مىدهد، باذن خودم، يعنى چه؟ يعنى باذن ديگرى نبوده است. نظير تعبيراتى كه در فلسفه بكار مىرود: واجب الوجود بالذات، در مقابل واجب بالغير؛ يعنى وجوب وجود به سبب ذات است در حاليكه ذات علت وجود نيست و بين ذات او و وجودش عليت نيست، و اصلا تعدد نيست و وجوب او هم تأكّد وجود است، پس واجب الوجود بسبب الذات يعنى لا بالغير.
خدا مىفرمايد، كسى را كه خدا به بهشت مىبرد محتاج به اذن ديگرى نيست، باذن خود خداست، در واقع تأكيد بر اين است كه خدا در افعالش احتياج به اذن كسى ندارد، ديگرانند كه در كارهايشان محتاج به اذن خدايند.
پس مجموعاً از اين آيات مىتوان استفاده كرد كه يكى از مراحل تحقّق افعال الهى، بعد از علم به هر فعلى كه از خدا صادر مىشود چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، «اذن» است يعنى عقل اين مفهوم را انتزاع مىكند كه كارهايى كه در حيطهى قدرت خدا انجام مىگيرد بدون اذن او نمىشود و اين اذن تكوينى است.