اشاره به اين است كه مسلمانان قبل از هجرت تا در مكّه بودند به سبب نداشتن قدرت كافى براى دفاع از خدا اجازهى دفاع نداشتند و دستور داده شده بود كه دست نگهدارند:
نساء / 77: «... كُفُّوا اَيْدِيَكُمْ».
ولى بعد از مهاجرت به مدينه كه هستهى جامعهى اسلامى در آنجا بسته شد و قدرت دفاعى پيدا كردند، اذن جنگ با كفار داده شد، اين آيهى شريفه اشاره به همين است. يا در مواردى از كسانى كه قانونهايى بدون اذن خدا وضع و جعل مىكنند مؤاخذه شده است چنانكه خطاب به مشركين مىفرمايد:
اين قانونهايى كه وضع مىكنيد آيا خدا اذن داده يا بر خدا افترا مىبنديد؛ اين هم ناظر به اذن تشريعى است.
در واقع لزوم اذن تشريعى نتيجهى اعتقاد به ربوبيت تشريعى است، وقتى ما معتقد شديم به اينكه ربوبيت تشريعى مال خداست و اوست كه بايد اصالةً امر و نهى كند، نتيجهاش اين است كه هر كس بخواهد حكمى يا قانونى را بيان كند بايد با اذن الهى باشد، كسى اصالةً حق وضع قانون ندارد. اين اذنى است كه در امور تشريعى به خدا نسبت داده شده است، ولى در امور تكوينى موارد بسيار زيادى است (و تقريباً مىتوان گفت در تمام انواع تصرفات) قرآن شريف اذن خداوند را شرط در تحقق آنها دانسته است، حال از هر بابى نمونهاى يادآورى مىشود:
اين يك عمل طبيعى است كه اگر بذرى در زمينى بود و آن زمين لياقت روييدن گياه را داشت و شرائط مساعد بود، گياه در آن زمين بطور طبيعى مىرويد ولى قرآن شريف رويش گياه را منوط به اذن خداوند مىداند.