شده است كه فلان كس در فلان زمان با اختيار خود چنين خواهد كرد، ننوشته است كه جبراً چنين مىشود، اين تثبيت اختيار است نه جبر، اگر جبرى باشد بر خلاف علم و كتابت الهى است.
هر حادثه آنچنان كه واقع مىشود نوشته شده است، آنجا منعكس كنندهى حوادث است به همانگونه كه واقع خواهد شد: على ماهى عليها، هر حادثهاى با اسباب و مسببات خودش، در آنجا منعكس است.
پس صرف اينكه خدا مىداند و مىنويسد و حتّى قبلا هم اعلام مىكند كه فلان كس با اختيار خود در فلان وقت چنين خواهد كرد؛ موجب جبر نمىشود چون فرض اين است كه خدا فرموده است كه با اختيار انجام مىدهد و اين سرّش همين است كه حيثيت علم؛ حيثيتِ نمايش واقعيت است نه بدين معنى كه واقعيت را تغيير مىدهد، همانطور كه هست نشان مىدهد.
پس به هيچ وجه كتابت قبلى، موجب جبر نمىشود؛ سرنوشتِ ما، آنگونه كه خود آن را مىسازيم قبلا در آنجا نوشته شده است.
اذن الهى
از تعبيراتى كه در قرآن كريم در مورد افعال الهى بكار رفته، تعبير «اذن» است، مفهوم اذن آنطور كه در محاورات عرفى استعمال مىشود، جايى بكار مىرود كه فاعل بخواهد در چيزى كه مملوك ديگرى است تصرّف قانونى كند و قانوناً حق تصرف در آن را ندارد، براى اينكه تصرّفش قانونى باشد از مالك، اذن مىگيرد، مثلا كتابى مال كسى است اگر ما بخواهيم مطالعه كنيم بايد از صاحبش اذن بگيريم، اگر بخواهيم در خانهى كسى وارد شويم بايد اذن بگيريم، و بهمين معنى در قرآن شريف وارد شده است: يكى از دستورات شرعى اين است كه بچهها وقتى مىخواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند؛ اذن بگيرند، اگر كسى بخواهد وارد خانه ديگرى شود بايد اذن بگيرد. اين استعمال عرفى اذن است كه در واقع مورد استعمال آن، امور اعتبارى است، يعنى چنين نيست كه بدون اذن مالك، تصرّف ممكن نباشد و كارى بدون اذن انجام نگيرد، بلكه تصرف ممكن است ولى قانونى نيست.
ولى مورد استعمال اذن در قرآن كريم خيلى گستردهتر از اين مورد است، يعنى در امور تكوينى هم تعبير اذن بكار رفته است و در مورد هر فاعلى كه فعلش را انجام مىدهد تعبير اذن الهى بكار رفته است خواه فاعل ارادى باشد مثل انسان يا فاعل طبيعى مثل گياه، خواه در امور دنيوى باشد، خواه در امور اخروى، در همهى اين موارد تصرفاتى كه فاعلها انجام مىدهند