دارد، فعل قبيح نقص دارد نه اينكه ارادهى خدا محدود است، حال بودن صدور قبيح، امتناع بالغير است، اوست كه امتناع به فعل قبيح مىدهد، يعنى اگر اين فعل قبيح بخواهد صادر شود بايد بى علت صادر شود و اين محال است. پس نه نقصى در قدرت و نه در مشيت خداست.
وقتى مىگوييم فعل خدا حكيمانه و موافق مصلحت است گاهى اينطور توهم مىشود كه وجود مصلحت، چيزى مستقل از خداست و خدا بايد آن را ملاحظه كند كه خلاف مصلحت انجام ندهد، معمولا اگر پرسيدند چرا خدا انجام نداد؟ مىگويند: مصلحت نبوده است، ولى ممكن است گفته شود خوب است كه خود خدا مصلحت را ايجاد كند، مگر دستش بسته است؟!
آرى، اينگونه تعبير اين اشكال را هم همراه دارد ولى جواب صحيح چيست؟
آيا به اين معناست كه مصلحت، چيزى جداى از خداست و خدا بايد آن را ملاحظه كند؟
منظور از مصلحت، اين است كه فعل به صورتى تحقق يابد كه در ظرف خود داراى بهترين كمال متناسب با خودش باشد. يكوقت ما يك مخلوق را در نظر مىگيريم بدون اينكه روابطش را با اشياء در نظر بگيريم مثلا يك انسان، مىگوييم اگر دو چشم داشته باشد بهتر است تا يك چشم، پس مصحلتش اين است كه دو چشم داشته باشد، راست قامت باشد، داراى عقل باشد و... ولى يك وقت است كه ما كلّ عالم را با روابطى كه با هم دارند در نظر مىگيريم، چون اشياء عالم مادى جدا از هم و گسسته نيست، با هم روابط علّى و معلولى و ديگر روابط خاص خود را دارند. بنابراين با توجّه به همهى روابطى كه بر عالم ماده حكمفرماست و روابطى كه با ماوراء عالم مادّه دارد؛ گاهى مصلحت را مىتوانيم نسبت به يك جزء در نظر بگيريم و گاهى در رابطه با ساير اجزاء عالم، اينجاست كه ممكن است كمال يك شىء با كمال شئ ديگر تزاحم پيدا كند.
مثال: مصلحت گوسفند اينست كه راحت چرا كند و سرش بريده نشود ولى وقتى مصلحت گوسفند را با مصلحت انسان در يك نظام كلّى مقايسه كنيم جا دارد كه گوسفند در مقام تزاحم با انسان، فداى انسان شود و همينطور گندم مصلحتش در انبار ماندن است ولى در مقايسه با مصلحت انسان بايد از بين برود.
در اينجا چه بايد كرد؟ آيا مىشود كارى كرد كه هم گوسفند باقى باشد و هم انسان به كمالى كه بايد از ناحيهى اينها به آن برسد، برسد؟ خير. عالم جاى تزاحم است. در اينجا خدا چه مىكند؟ نظام عالم را طورى قرار مىدهد كه در تزاحم، اكمل باقى بماند، انسان را طورى بر گوسفند مسلّط مىكند كه بتواند از گوشتش استفاده كند، اگر خدا به جاى گوسفندان گرگ خلق