خداست پس اين سؤال كه «آيا خدا كار قبيح انجام مىدهد؟» از نظر آنها غلط است، چون حسن و قبح تابع فعل خداست تا انجام نداده بحثى نيست و وقتى انجام داد خوبست.
عدليه گفتهاند (يا ظاهر حرفشان اين است) كه: هرچه را عقل تقبيح مىكند خدا انجام نمىدهد، يعنى خدا تابع حكم عقل است، قدرت خدا بفعل قبيح تعلق مىگيرد، خدا مىتواند ولى انجام نمىدهد چون عقل نهى مىكند، پس افعال الهى از مقدورات الهى محدودتر است، قدرت خدا هم به كارهاى خوب و هم به كارهاى بد تعلق مىگيرد ولى ارادهى خدا فقط به كارهاى خوب تعلق مىگيرد.
اين حرف ظاهرش يك زنندگى دارد و آن اينكه مگر خدا فرمانبردار عقل است؟ عقل يكى از مخلوقات خداست آن وقت چگونه فرمان به خدا مىدهد؟ اين مستلزم حاكميت مخلوق بر خالق است! حاكميت عقل بر خدا! و اين نقض الوهيت خداست.
بعضى جواب دادهاند كه منظور از عقل نه عقل انسان بلكه عقل خود خداست كه به خدا دستور مىدهد، خدا عقل كل است و عقول ما پرتوى ضعيف از عقل الهى است، پس چون در اينجا عقل خود او مطرح است اشكال حاكميت مخلوق بر خالق پيش نمىآيد.
اين جواب تا حدى عوام پسند است، يعنى مىگوييم جايى كه ما عقل داريم آيا خدا ندارد؟! خدا هم عقل دارد و بدستور عقلش عمل مىكند و اشكالى هم ندارد.
ولى وقتى دقت مىكنيم مىبينيم كه در ذات الهى نمىشود تعددى فرض كرد، نمىشود فرض كرد كه در ذات الهى قوهاى باشد بنام عقل و قوهاى ديگر فرمانبردار عقل؛ اين در واقع نسبت دادن صفات انسانى است به خدا و نوعى تشبيه است. اين مسأله فقط در موجودات مادى قابل تصور است كه يك نحو كثرتى در وجودشان امكان داشته باشد ولى خداى متعال كه از جميع جهات بسيط است نمىتوان در او دو حيثيت عاقل و عامل فرض كرد.
علاوه بر اينكه معنايى كه از عقل مىفهميم مدرك مفاهيم است و مفاهيم از قبيل علم حصولىاند و در علم الهى نمىتوان قائل به علم حصولى شد، باز از راه ديگرى مستلزم صفات مخلوق است يعنى بايد ذهن و قوه مفهومگيرى براى خدا تصور كرد. علم الهى عين ذات اوست، از قبيل صور و مفاهيم و علم حصولى نيست، بنابراين تعبير عقل در مورد خدا بيجا است؛ البته نه به اين معنى كه خدا فاقد عقل است و نقص دارد بلكه بدين معنى كه فوق عقل است و لذا در قرآن و روايات، عقل به خداى متعال نسبت داده نشده و گفته شده است: خدا عليم است و نگفتهاند عاقل است.