غلطى است. معناى اينكه علت منحصر آن، نيست اين است كه به وجود نخواهد آمد؛ و با توجه به اينكه بدون علّت، وقوع آن محال است؛ جاى سؤال نمىماند. (بله، ممكن است ما چيزى را معلول علت منحصرى بپنداريم ولى واقعاً چنين نباشد و ما خيال كنيم كه وقوعش بدون اين علت محال است، ولى بعد معلوم شود اين علت جانشين داشته است. مثلا ممكن است ما خيال كنيم تبديل چوب به اژدها محال است، چون علت منحصر پيدايش اژدها تخمگذارى اژدهاى ديگر است و چون خيال مىكنيم علت منحصر اين است، مىگوييم تبديل چوب به اژدها محال است، ولى غافليم از اينكه براى پيدايش معلولات طبيعى ممكن است علل ماوراء طبيعى وجود داشته باشد، آنطور كه در بحث اعجاز گفتيم كه گاهى ارادهى پيامبر علت معلولات طبيعى مىشود).
اما محال عادّى: منظور از محال عادى اين است كه اين پديده علتى دارد كه عادةً از راه آن علت به وجود مىآيد ولى ممكن است علت ديگرى داشته باشد كه گاهى هم استثناءً از راه آن علت به وجود مىآيد.
ما وقتى ديديم علت عادى آن، نيست مىگوييم اين محال است به وجود آيد ولى اين محال را با مسامحه مىگوييم چون فرض كرديم استثناء هم دارد و گاهى از راه غير عادى وجود پيدا مىكند، پس چيزى است ممكن الوقوع و اگر ممكن الوقوع شد ممكن است قدرت خدا به آن تعلق بگيرد و نه تنها امكان دارد وقوع هم دارد. معجزات همه چنين هستند، پديدههايى هستند كه از راه علل عادى تحقق پيدا نمىكنند بلكه از راه علل غير عاديى تحقق مىيابند كه در اختيار ما نيست.
تا اينجا بحث روشن است و ابهامى ندارد، و با اين توضيح معلوم شد كه آيات «اِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ» و مانند آن نه تخصيص بر مىدارد و نه تقييد، و محال ذاتى و وقوعى تخصصاً از مورد آيات خارج است، مفهوم آيه اين است كه چيزى كه امكان دارد خدا مىتواند آنرا انجام دهد.
* بحث ديگر كه پيچيدهتر است اينكه: آيا خدا كار قبيح انجام مىدهد يا نه، اگر انجام نمىدهد آيا نمىتواند يا نمىخواهد؟ اگر نمىتواند پس قدرتش محدود است و اگر مىتواند و نمىخواهد چرا نمىخواهد؟ چه چيز مانع تعلق ارادهى خدا به كار قبيح مىشود؟
اشاعره گفتهاند: اصلا حسن و قبح از فعل خدا انتزاع مىشود، هر كارى او بكند چون او كرده تكويناً نيكوست و هركارى او دستور دهد چون او دستور داده تشريعاً خوبست و آنچه را او انجام نمىدهد يا نهى مىكند تكويناً و تشريعاً بد است. پس حسن و قبح دائر مدار ارادهى