موعظه و نصيحت و تعليم و تزكيه ندارد، آنچه عوامل جبرى اقتضا مىكند انسان همان خواهد شد. اصولا هدف انبياء و فلسفهى وجودى انبياء و كتابهاى آسمانى در صورتى قابل توجيه است كه انسان موجود مختارى باشد و به او بتوان گفت اين كار را بكن يا نكن و او اختيار داشته باشد كه انجام بدهد يا ترك كند؛ اگر انسان موجود مجبورى باشد؛ جاى اين حرفها نيست، انسان مثل عروسك خيمهشببازى هيچكاره است؛ پس چرا دائماً به او مىگويند اين كار را بكن، اين كار را نكن، تو مسئولى، چه مسئوليتى؟ عوامل جبرى طبيعى و جبر جامعه و جبر تاريخ است كه انسان را داراى خصوصياتى مىكند پس انسان چكاره است تا به او بگويند اين كار را بكن يا نكن؟ ديگر جايى براى فرستادن انبياء و نازل كردن كتابهاى آسمانى و تشريع قوانين و احكام باقى نمىماند.
پس اينطور نيست كه قرآن بخواهد اختيار را از انسان سلب كند، اگر اختيار انسان نفى بشود در واقع فلسفه و حكمت نزول قرآن از بين رفته است. هيچكدام از اينها نيست بلكه قرآن در صدد اين است كه رابطهى خدا را با آفريدگان آرام آرام به بشر بفهماند و به اين وسيله معرفت انسان را نسبت به خدا بيشتر كند. اما چگونه؟ انشاء الله تفاصيل را در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
دنباله بحث در كليّات افعال الهى
موضوع بحث، كليّات افعال الهى ست. ما با توجه به اينكه در قرآن كريم در همهى زمينههاى خلق و تدبير، افعال گوناگون را به خداى متعال نسبت داده است و بررسى جداگانه هر يك از اينها در اين بحث ميسّر نيست؛ مىخواهيم از يك ديدگاه كلّى، همهى اين افعال را مود توجه قرار بدهيم و ببينيم خداى متعال مجموعهى اين افعال را در شكلها و چهرههاى گونانگون چگونه به خود نسبت مىدهد و سرّ اين رابطه چيست؟ و آيا موجب مىشود كه ارتباط اين پديدهها از فاعلهاى طبيعى و عادى خودشان قطع بشود يا نه؟ لذا يك ضابطهى كلى بيان مىكنيم كه در واقع كليد حلّ مشكلاتى به شمار مىرود كه در زمينهى ارتباط اشياء با خدا مطرح است. به طورى كه اگر ما اين ضابطه را درست در نظر بگيريم و معنى و مفهومش را كاملا هضم كنيم، بسيارى از مشكلات را كه در اين زمينهها پيش مىآيد مىتوانيم بر اساس اين ضابطه حل كنيم: ارتباط داشتن يك پديده به دو عامل يا دو فاعل به چند صورت تحقق پيدا مىكند: گاهى به اين صورت است كه براى پيدايش يك پديده چند چيز لازم است كه هر كدام نقش خاصى در پيدايش يا شكل دادن به آن پديده ايفا مىكنند و به اصطلاح، مجموع آن را