آلِ ابیجَراده، خاندانی علمی و سیاسی از سدة 1-7ق/7-13م در عراق و حلب. این خاندان
شاخهای از تیرة معروف عرب عدنانی و از قبیلة «بنی عُقیل» است و این قبیله مدّتی در
سرزمین عراق و عربستان حکومت کرده است. آل ابیجراده منسوب است به ابیجراده
عامربنصَعْصَعَه؛ امّا شهرت این خاندان بیشتر مدیونِ محمّد پسر او و صحابی امام
علی(ع) است. گفته شده است که افراد این خاندان در روزگار پیامبر(ص) جملگی از حافظان
قرآن بودهاند و یاقوت میگوید: من در حلب از هر کسی در این مورد پرسش کردم صحّت آن
را گواهی داد (6/18، 19). مورخان، آل ابیجرادة حلبی را حنفی دانستهاند، امّا در
برخی از متون شیعی آنان را شیعه شمردهاند (امین، 9/392؛ قمی، 1/35). اینان
استدلالِ چندان روشنی برای اثبات ادّعای خود ارائه نکردهاند جز اینکه شیعی بودن
نیای بزرگ این خاندان، محمدبنابی جراده، را به فرزندان و نوادگان و نبیرگان او تا
سدة 7ق/13م تعمیم دادهاند و نیز گفتهاند که اصولاً اهل حلب تا سدة 6ق/12م غالباً
شیعی بودهاند (همانجا). اما حنفی بودن آنان روشنتر است. اینکه منصب قضاوت حنفی شهر
حلب و پیرامون آن از سدة 4 تا 7ق/10 تا 13م غالباً به عهدة فقهای نامدار این خاندان
بوده و برخی از اینان آثاری در فقه حنفی پدید آوردهاند و همچنین شهادت مورّخانی از
قبیل آثاری در فقه حنفی پدید آوردهاند و همچنین شهادت مورّخانی از قبیل یاقوت حموی
(574-626ق/1178-1229م) دربارة مذهب چند تن از شخصیتهای این خاندان، حنفی بودنِ آل
ابیجرادة حلبی را قابل قبول میسازد. از احوال این خاندان و شخصیتهای بنام آن و
نیز از چگونگی تحوّلات مذهبی، فکری، سیاسی و اجتماعی اینان در طی 6 سده اطّلاع
دقیقی در دست نیست. مفصّلترین و کهنترین سند در این مورد گفتههای یاقوت است که
در معاصر کمالالدین عمر، آخرین شخصیت برجستة این خاندان و پدر او احمدبنهبهالله،
در اواخر سدة 6ق/12م و اوال سدة 7ق/13م، بوده و مطالبی که از کمالالدین شنیده نقل
کرده و به خصوص از کتاب او الاخبارالمُستفادهفیذکر بنبابی جراده در تدوین احوال
این خاندان بهره برده و پس از آن دیگر محققان و مورخان غالباً همان مطالب را با
اندکی کاست و فزود، یاد کردهاند. به گفتة یاقوت و به روایت کمالالدین عمر،
فرزندان و نوادگان محمدبنابی جراده ابتدا در بصره (محلة بنبعُقیل) ساکن بودهاند.
نخستین کس از اینان که به علت شیوع بیماری طاعون در بصره، به شام و حلب مهاجرت کرده
و در آنجا ساکن شده است، موسیبنعیسیبنعبداللهبنبنمحمدبنعامر ابیجرادة
بازرگان، پس از سدة 2ق/8م، بوده است. آل ابیجرادة حلب از طریق فرزندان موسی و
عبدالله و هارون پدید آمد. هارون (د 340ق/951م) نخستین کسی است که در روستای
«اُورِم کبری» پیرامون شهر حلب زمین خرید و پس از آن فرزندش زُهَیر املاک بسیاری را
خرید و همة آنها را وقف کسانی کرد که در راه خدا جهاد کنند (یاقوت، 6/26؛ محمدراغب،
4/471). بنبجرادة حلب غالباً در روزگار زنگیان، ایوبیان، مَرداسیان و ناصریان شام
میزیستند. آنان گاه از خلفای عباسی بغداد فرمان میبردند و گاه از ایوبیان و امرای
مصر اطاعت میکردند (ابنعدیم، 1/15). در روزگار حاکمان یاد شده، عالمان و فقیهان
بزرگ این خاندان غالباً منصب قضاوت حنفیِ حلب و امامت جمعه و گاه نیز مناصب سیاسی
مانند وزارت را عهدهدار بودند و از اینرو غالب آنان از وجاهت اجتماعی و اعتبار
سیاسی و دینی و از زندگی باشکوه و مجلّل برخوردار بودند. به روایت کمالالدین،
شخصیّتهای علمی و سیاسی فرزندان هارون اینانند:
1. ابوالفضل عبدالصمدبنزهیربنهارون (ح 320-ح 390ق/932-1000م)، فقیه و محدّث. وی
در حلب نزد ابوبکر محمدبن، حسین شیعی و دیگر عالمان درس خوانده است. بسیاری از
راویان، از آن میان پسر برادرش ابوالحسن احمد و مشرقالعابد، از او روایت کردهاند.
وی فرزندی نداشته است (یاقوت، 6/26).
2. ابوجعفر یحییبنزهیر، از تاریخ تولد و مرگ او چیزی نمیدانیم. ظاهراً وی نخستین
کسی است که به «عدیم» شهرت یافته و پس از آن فرزندانش «بنی عدیم» نیز خوانده
شدهاند، امّا کمالالدین اولین کس از این خاندان را که عنوان «عدیم» یافته، قاضی
هبهاللهبناحمد (نوة یحیی) دانسته است (یاقوت، 6/19). علت این نامگذاری دانسته
نیست. یاقت میگوید: من سبب آن را از کمالالدین پرسیدم و او اظهار بیخبری کرد و
گفت این عنوان جدید است و در قدیم به نیاکانش گفته نمیشده است. وی افزود: وی
افزود: گویا قاضی هبهاللهبناحمدبنیحیی، با وجود ثروت بیکران، همواره در اشعار
خود از تنگدستی و ستم روزگار مینالیده و از اینرو به عدیم (تنگدست) شهرت یافته
است (همانجا).
3. ابوالحسن احمدبنیحیی (د 429ق/1038م)، فقیه، محدّث و قاضی. در حلب تولّد یافت.
حدیث را فرا گرفت و نزد قاضی ابوجعفر محمدبناحمد سمعانی (یا سمنانی) قاضی حلب، فقه
را آموخت و پس از آن قاضی شهر حلب گردید. او نخستین کس از آل ابیجراده است که به
منصب قضا دست یافت (یاقوت، 6/26-27؛ محمد راغب، 4/471-472؛ صفدی، 8/248).
4. ابوالفضل قاضی هبهاللهبناحمد (413-488ق/1022-1095م)، ادیب، شاعر، فقیه، محدّث
و قاضی. حدیث را از پدرش آموخت. احتمالاً وی با احمدبنعبداللهبنسلیمان معروف به
ابوالعلاء کعرّی (363-449ق/973-1057م) دیدار داشته و از وی بهره برده است. او در
شعر و ادب چیره دست بود و با فصاحت و بلاغت شعر میسرد. وی نزد حاکمان آل مرداس
محترم و معتبر بود. در 473ق/1080م، در اوایل حکومت شرفالدوله ابوالمکارم
مسلمبنقریش، به منصب قضاوت حلب گمارده شد و تا آخر عمر این مقام را عهدهدار بود.
نزد محمودبننصربنصالحبنمرداس از وی سعایت شد، ولی محمود نکوهش بدخواهان را
نشنود و از اینرو هبهالله ضمن سرودن شعری او را ستودو سپاس گفت (یافوت، 6/28-30؛
محمد راغب، 4/473-475).
5. ابوغانم محمدبنهبهالله (446-518ق/1054-1124م)، قاضی، فقیه و محدّث. از پدر و
دیگر عالمان دانش آموخت پس از مرگ پدر (488ق/1095م) در حکومت تاجالدین دبیس
عهدهدار مقام قضاوت و امامت جمعه در مسجد جامع شهر حلب گردید. هنگامی که حاکمانِ
مصری، حلب را از زیر سلطة خلفای عباسی بیرون اوردند و ملک رضوان را عزل کردند،
ابوغانم نیز برکنار شد و در 490ق/1097م قاضی زوزنیِ ایرانی به جای وی به قضاوت
گمارده شد، اما پس از چندی ملک رضوان قدرت را به دست گرفت و خطبه به نام خلیفة
بغداد خواند و بار دیگر ابوغانم را به مقام قضاوت بازگرداند. در 496ق/1103م به
فرمان خلیفهالمستظهر بالله عباسی از سوی علیبندامغانی قاضیِ بغداد نیز به قضاوت
و دیگر کارهای شرعی گماشته شد. او در حالی که شهر حلب در محاصرة صلیبیان بود درگذشت
(یاقوت، 6/29-30؛ محمد راغب، 4/475-476).
6. ابوالفضل هبهاللهبنمحمد (499-562ق/1106-1167م)، فقیه، محدّث و قاضی. نخست
حدیث و فقه آموخت و در 534ق/1140م، از سوی اتابک زنگیبنآق سنقر قاضی شهر حلب شد و
سپس از زینبی قاضیالقضات بغداد نیز فرمان قضاوت یافت، اما هنگامی که اتابک درگذشت
و فرزندش نورالدین به جای پدر نشست و کمالالدین محمدبنعبدالله شهر زوری قاضی شام
گردید، از وی خواستند که خود را در همة کارها نمایندة حاکم و قاضی جدید شام بداند
ولی او نپذیرفت. در این کشمکش مجدالدینبنالدایه والی حلب نیز جانب حاکم شام را
گرفت. میان هبهالله و نورالدین نامههایی در این باره رد و بدل گردید، اما او
همچنان مخالفت کرد. سرانجام در 557ق/1162م از منصب قضاوت برکنار شد و محییالدین،
فرزند قاضی کمالالدین قاضیالقضات شام، بع قضاوت حلب گماشته شد. در همین سال سفری
به مکّه کرد (یاقوت 6/31-32؛ محمد راغب؛ 4/476-477).
7. ابوالحسن احمدبنهبهالله (542-613ق/147-1216م)، فقیه، قاضی، ادیب و شاعر. حدیث
را از پدر و ابوالمظفر سعیدبنسهل فلکی آموخت. در زمان نورالدین محمودبنزنگی امام
و خطیب جمعه بود و در روزگار فرزند او اسماعیل، خزانهدار حکومت گردید. در
575ق/1180م مقام قضاوت شهر حلب را عهدهدار شد، اما در 578ق/1182م به دلیل قدرت
یافتن ملک ناصر که شافعی بود (ابنعدیم، 1/18) از این مقام برکنار شد (یاقوت،
6/34-35؛ محمد راغب، 4/479). برخی گفتهاند او به علت شیعی بودن کنازده شد (امین،
8/377). وی پس از آن به مطالعه، تدریس، تحقیق و رسیدگی به اموال و املاک خود
پرداخت.
8. ابوالمکارم محمدبنعبدالملک (د 565ق/1170م)، محدّث، فقیه، ادیب و شاعر. در شهر
حلب درس خواند و پس از آن به بغداد کوچید و در آنجا نزد محمدبنناصر سلامی و دیگران
دانش آموخت و آنگاه به دمشق بازگشت (یاقوت، 6/32-33؛ محمدراغب، 4/477-478). او
اشعار بسیاری سروده است و برخی از شعرهای وی بیانگر شیعی بودن اوست (امین، 9/396).
وی در حلب درگذشت.
9. ابوغانم جمالالدین محمدبنهبهالله (540-628ق/1145-1231م)، فقیه، قاضی و خطاط.
در حلب زاده شد و نزد پدر و عمویش درس خواند و فقه حنفی را از علیالعلاءالغزنوی
آموخت. وی امام و خطیب مسجد جامع حلب بود. پس از درگذشت قاضی ابنشهرزوری، در حکومت
اسماعیلبنمحمودبنزنگی، قضاوت شهر حلب به او پیشنهاد شد، ولی وی آن را نپذیرفت و
برادرش ابوالحسن احمد (پدر کمالالدین، ابنعدیم) عهدهدار قضاوت گردید. ابوغانم در
روزگار خود از خوشنویسان و کاتبان بنام بود و به شیوة ابنبرّاب (علیبنهلال، د
413ق/1022م) مینوشت. ابوغانم کتابهای بسیاری را با خط زیبا نگاشته است (یاقوت،
6/23-34؛ محمدراغب، 4/478-479). وی مردی پارسا بود و ابناثیر که روزگار او را
دریافته، میگوید: «اگر کسی بگوید در این روزگار عابدتر از ابوغانم نیست گزاف نگفته
است» (12/505). او در حلب درگذشت.
10. ابوالقاسم کمالالدین عمربناحمدبنابی جرادة عُقیلی حلبی معروف به «ابنعدیم»
(588-660ق/1192-1261م)، فقیه، قاضی، مورّخ، ادیب، شاعر، خطّاط، حافظ قرآن و
سیاستمدار. برخی او را پسر عبدالعزیز و نوادة احمد دانستهاند (زیدان، 3/185؛
ابوالفداء، 3/215)، ولی این گفته درست نمینماید. در کودکی خواندن و نوشتن و
مقدّمات علوم و ادب و خوشنویسی را فرا گرفت و پس از آن حدیث را از پدر و عمویش
ابوغانم و برخی دیگر آموخت (امین، 8/378). آنگاه در حلب، حجاز، عراق، شام و فلسطین
علوم دیگر مانند فقه را فرا گرفت. در تعلیم و تربیت او جز پدر، استادانی مانند
عمربنمحمد طَبَرْزَد (515-607ق/1121-1210م)، افتخارالدین عبدالمطلب هاشمی (د
616ق/1219م)، ابنطاووس (د 673ق/1274م)، تاجالدین ابوالیمن زیدبنحسن کِندی (د
613ق/1216م)، بهاءالدین یوسفبنراقع قاضی حلب و در بغداد عبدالعزیزبنمحمود
ابناخضر، نقش بیشتری داشتند (ابنعدیم، 1/29-30). او در روزگار خود از عالمان بنام
و در بیشتر دانشها توانا بود. در حدیث شناسی و تاریخ استاد بود. در خط و کتابت چیره
دست بود و بود و انواع خط بهویژه نسخ را به زیبایی مینوشت (زیدان، 3/185). هنگامی
که نوشتههای او انتشار یافت، آوازة آن در همه جا پیچید. یکبار نوشتهای به خط او،
که از روی خط ابنالبواب تقلید شده بود، به عنوان خط ابنبواب روزگار خود از چنین
ارزش و اقبالی برخوردار نبود (یاقوت، 6/42). عالمان و ادیبان و محدّثانی چند در
حوزة درس کمالالدین پرورش یافتند که از آن میان میتوان به چند تن اشاره کرد:
فرزندش عبدالرّحمن (د 695ق/1296م)، ابنمسدی اندلسی (د 663ق/1264م) که به هنگام
اقامت کمالالدین در حجاز از او درس آموخت، این حاجب جمالالدین عثمان
(570-646ق/1174-1248م) و عبدالمؤمن دِمیاطی (د 705ق/1305م) (ابنعدیم، 1/30).
کمالالدین یکبار در 603ق/1206م و بار دیگر در 608ق/1211م به بیتالمقدس و دمشق
سفر کرد و با عالمان و بزرگان آن دیار دیدار و گفت و گو کرد و بازگشت. در
610ق/1213م در سن 22 سالگی کتابالدراریفیذکرالذراری را نگاشت و آن را به ملک
ظاهر حاکم حلب به مناسبت تولّد فرزندش عزیز، اهداء کرد. در 28 سالگی، در مدرسة
«شادبخت» که از مدارس مهم حلب بود، به تدریس پرداخت و در آن سنین تسلّط او بر دانش
و توانائیش در تدریس مایة اعجاب و تحسین گشت. او کتاب ضوءالصباحفیالحثَ
علیالسماح را نگاشت و به ملک اشرف تقدیم کرد و ملک به خاطر زیبایی خط آن وی را
نواخت و خلعت بخشید (امین، 8/378). مدّتی نیز منصب قاضیالقضاتی حلبذ را عهدهدار
بود. درحدود 639ق/1241م مدرسهای بزرگ بنیاد نهاد (ابنعدیم، 1/24). گویا
کمالالدین عالم و فقیهی آزاداندیش بوده است. او در روزگار خود، به رغم وجود
تعصّبهای سخت، گستاخی نشان داد و و کتابی در دفاع از ابوالعلاء معرّی نوشت و این در
حالی بود که ابوالعلاء آماج اتّهامات گوناگون گشته بود. ابنعدیم نزد پادشاهن و
امیران و خلفای روزگارش دارای منزلتی بود. از اینرو بارها از سوی ملک ناصر حاکم
شام به عنوان فرستادة مخصوص نزد خلیفة عباسی به بغداد رفت (ابنعدیم، 1/23). شاعران
بسیاری او را مدح گفته و صله دریافت داشتهاند (همانجا). در 657ق/1259م، در استانة
هجوم هولاکوخان مغول به شام، از سوی حاکم این سرزمین از راه فلسطین به مصرف رفت تا
از او برای دفع یورش مغولان یاری بخواهد. در مصر از او به گرمی استقبال شد و برای
دفع یورش مغولان یاری بخواهد. در مصر از او به گرمی استقبال شد و بر اثر تلاشهای او
حاکم مصر سپاهی آماده ساخت تا به یاری شامیان بشتابید؛ اما هولاکو در 658ق/1260م،
پس از کشتار عظیم مردم و ویران کردن شهرها و ابادیها، وارد حلب گردید و ان شهر و
پیرامون آن را ویران کرد. مغولان سپس عازم دمشق و سرزمین فلسطین گردیدند و به حدود
مصر رسیدند؛ اما مصریان آنها را عقب راندند. کمالالدین پس از رفتن مغولان، به شهر
حلب بازگشت اما آنجا را گورستانی متروک و بیابانی خاموش یافت و هیچ اثری از
خانههای خاندان خود ندید. قصیدة میمیّة معروف او، که در این اوان سروده شده،
ماجرای ویرانی و کشتار مغولان را بازگو میکند (قمی، 1/355). او دل شکسته به مصر
بازگشت و در آنجا به تألیف و تحقیق پرداخت. گفتهاند هولاکو از وی خواست که به حلب
بازگردد و منصب قضاوت را عهده دا شود ولی او نپذیرفت (مقریزی، 1/476). دو سال بعد
وی در مصر درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد ٠امین، 8/379-380؛ ذهبی، 3/300). یکی
از علل بلند آوازگی ابنعدیم آثار و تحقیقات وسیع وی در موضوعات مختلف علمی، ادبی،
فقهی، کلامی و تاریخی است. 2 اثر معروف او دربارة تاریخ حلب در آن روزگار و پس از
آن از اقبال فراوان برخوردار شد و نزدیک به همة مورّخان معاصر وی و سدههای بعدی از
آنها بهره بردند (ابنعدیم، 1/57-58). آثار ابنعدیم که برخی از آنها به چاپ رسیده،
بدین قرار است: بغیهالطلبفیتاریخ حلب، در 30 جلد (یافعی، 4/159) یا 40 جلد
(ابنکثیر، 13/236؛ ابنعدیم، 1/52) یا 10 جلد موجود در استانبول (دایرهالمعارف
اسلام، ذیا ابنعدیم)، نخستین اثر در تاریخ حلب (کشفالظنون، 1/291)، به ترتیب حروف
الفباء و در برگیرندة احوال عالمان، حاکمان، سرزمین، مردم و دیگر مسائل جغرافیایی،
سیاسی، علمی و مذهبی حلب. جلد اول آن به کوشش سامیالدّهان در مصر چاپ شده است؛
زیدة الحلب من تاریخ حلب، 2 جلد و آن گزیدهای است از بغیهالطلب که به وسیلة مؤلّف
به ترتیب سال تدوین شده و تا 641ق/1243م را در برمیگیرد. این کتاب در 1234ق/1819م
در پاریس و در 1235ق/1820م دربنو در 1370ق/1951م به کوشش سامیالدّهان در دمشق
چاپ شده و بخشی از آن توسّط باربیه دومنار و قسمتهایی توسط بلوشه به فرانسه ترجمه
شده است (دائرهالمعارف اسلام، 3/395 ذیل ابنعدیم؛ زیدان، 3/185)؛
الدراریفیذکرالذراری، در استانبول، چاپ شده است (ابنعدیم، 1/41)؛
ضوءالصباحفیالحث علیالسماح؛ الاخبارالمستفادهفیذکر بنبجراده؛ کتابالخط و
علومه و وصف آدابه و اقلامه و طروسه؛ تبرید حرارهالاکبادفیالصبر علیفقدالاولاد؛
الانصاف والتجریفیرفعالظلم والتجری عن ابیالعلاءالمعرّی، چاپ شده است (زرکلی،
5/40)؛ منهاجفیالاصول والفروع علیمذهب ابیحنیفه؛
الوصلهالیالحبیبفیوصفالطیبات والطیب، در برلین موجود است (زیدان، 3/185؛
بغدادی، 1/787)؛ سوقالفاضل، زرکلی نسخة خطی آن را در 2 جلد دیده است (5/40)؛
التذکره، خطی (همانجا)؛ و قصیدهای در مدح عایشه، موجود در کتابخانة پطرزبورگ
(زیدان، 3/185).
11. محمدبنعمر (635-694ق/1238-1295م)، عالم و فقیه. کتابالرائضفیعلمالفرائض
اثر اوست (ابنابیالوفاء، 2/100).
12. قاضی ابوطاهر عبدالقاهربنعلیبنعبدالباقیبنمحمدبنعبدالله (د 463ق/1071م)،
عالم و فقیه (یاقوت، 6/20).
13. ابوالمجد عبداللهبنمحمدبنعبدالباقی (د 480ق/1087م)، لغوی، ادیب و شاعر. در
حلب نزد ابو عبدالله حسینبنعبدالواحدبنمحمدبنعبدالقادر قنّسرینی درس خواند
(یاقوت، 6/21).
14. ابوالحسین علیبنعبداللهبنمحمدبنعبدالباقی (د 548ق/1153م)، عالم، خطّاط،
ادیب و شاعر. او در اغلب دانشهای روزگارش توانا بود و از پیشوایان دینی و علمی عصر
خود در حلب به شمار میامد. در 516ق/1122م همراه گروهی از ادیبان و عالمان به قصد
حج رهسپار بغداد شد؛ اما ادامة سفر ممکن نشد و به حلب بازگشت. در 531ق/1137م به
موصل سفر کرد و با تاجالاسلام ابوسعید عبدالکریم ابنمحمد سمعانی، از عالمان آن
دیار، دیدار کرد. کمالالدین عمر نقل کرده است که علیدارای 3 گنجینة کتاب است که
به خط خود نگاشته است (یاقوت، 6/21-22؛ محمد راغب، 4/467-468).
15. ابوعلی حسنبنعلیبنعبداللهبنمحمدبنعبدالباقی (د 551ق/1156م)، ادیب،
نویسنده، شاعر و خطّاط. نزد پدرش درس خواند و سمعانی کتابت را از او آموخت. انواع
خط را به زیبایی و سادگی مینوشت. نسخ را به شیوة ابنمقله و رقاع را به شیوة
ابنهلال مینگاشت. در حیات پدرش سفری به مصر کرد و با مقامات سیاسی آن دیار معاشر
شد و در سپاه یکی از امیران به خدمت مشغول گردید و در همانجا درگذشت (یاقوت،
6/22-23).
16. ابوالبرکات عبدالقاهربنعلیبنعبدالله (د 552ق/1157م)، ادیب، شاعر و خطّاط. در
حلب نزد پدرش دانش فرا گرفت. به لطافت شعر میسرود و به زیبایی خط مینوشت. از
پیشگامان هنر خطاطی به شمار آمده است و بسیاری این هنر را از او آموختهاند. وی نزد
نورالدین محمودبنزنگی دارای مقامی بلند بود و خزانهدار او گردید (یاقوت،
6/24-25).