ريا و سمعه و ناموس بگذار * * * بيفكن خرقه و بربند زنّار
چو پير ما شو اندر كفر فردى * * * اگر مردى بده دل را به مردى [1]
و شيخ عطّار در «تذكرة الأولياء» در ترجمۀ ابو يزيد بسطامى گفته كه:
بايزيد گفت: شكّى در دل من پديد آمد و از طاعت نااميد شدم، گفتم به بازار روم و زنّارى بخرم و در ميان بندم، به بازار شدم، زنّارى ديدم، گفتم: به يك درم دهند، پرسيدم كه: اين زنّار به چند؟ گفت: به هزار دينار، سر در پيش افكندم و متحيّر شدم، هاتفى آواز داد كه: تو ندانستهاى كه زنّارى كه بر ميان چون توئى بندند به هزار دينار كمتر ندهند [2].
و نيز در ترجمۀ حسين بن منصور حلّاج گفته كه: چون خواستند كه حلّاج را بر دار كشند بر نردبان بالا رفت، مريدان [3] گفتند: چه گوئى در ما كه مريدانيم و آنها كه منكراند و تو را سنگ خواهند زد؟ گفت: ايشان را دو ثواب است و شما را يكى، از آنكه شما را به من حسن ظنّى بيش نيست و ايشان از قوّت توحيد به صلابت شريعت مىچسبند و توحيد در شرع اصل بود و حسن ظنّ فرع [4].
و نيز گفته كه: جمله بر قتل او اتفاق كردند حتّى آنكه جنيد نيز در محضر قتلش فتوا نوشت، و چون مردم او را سنگ مىزدند، شبلى نيز بر او گلى انداخت و حلّاج از آن آهى كشيد، پس دستها و پاهايش را بريدند و بعد از آن