دمبدم از مهر مهد سبز طفل غنچه را * * * دايۀ باد صبا گهواره جنبانى كند
حسن گل هر صبح افروزد عذار آتشين * * * خون حسرت در دل لعل بدخشانى كند
سر به طنّازى كشد چون غنچه از شاخ انار * * * رنگ خجلت در دل ياقوت رمّانى كند
دانۀ لالاى شبنم صبحدم در رخت گل * * * خندۀ بازيچه با لولوى عمّانى كند
گرد راه شوخ چشمان در فضاى كوى باغ * * * سرمه در آوازۀ كحل صفاهانى كند
عقدهها چون تاك دارم در دل پر خون فقر * * * حل مشكلها مگر ساقى بآسانى كند
ساقى كوثر جوانمردى كه هر انگشت او * * * صد يد بيضاء به كار پير عمرانى كند
سر در ارباب همت آن كه بر روى پلاس * * * حكمرانى بر سر تخت سليمانى كند
از ازل همداستان گرديده تا در درگهش * * * خضر سقّائى، كليم اللّه دربانى كند
آن شهنشاهى كه هر جا گستراند مائده * * * صد مسيحا بر سر خوانش مگسرانى كند
از دم پر فيض او جبرئيل با لوح و قلم * * * معرفت ادراك چون طفل دبستانى كند
مختصر بايد سخن در مدح آن عالى جناب * * * بى ادب باشد گدا چون قصه طولانى كند