نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود جلد : 3 صفحه : 593
در حق وكيل من بنا حق حكم دادى . شريك گفت : تو كيستى ؟ ( عبد الله امير و حاكم بوده ) . عبد الله گفت : من همانم كه تو را ناشناخته نيست . شريك گفت : ليكن من سخت ترا نمىشناسم . عبد الله گفت : من پسر مصعب هستم . شريك گفت : نه مهمّ است و نه طيّب . عبد الله گفت : چگونه چنين نگويى و حال اين كه تو شيخين را دشمن مىدارى ؟ شريك گفت : شيخان كه باشند ؟ پاسخ داد : ابو بكر و عمر . شريك گفت : به خدا سوگند من پدر تو را كه از ايشان پايينتر است دشمن ندارم تا چه رسد به ايشان ! باز خطيب به اسناد از عمر بن هياج چنين آورده كه گفته است : « من از اصحاب شريك بودم بامداد روزى به منزل او رفتم پوستينى به دوش داشت و كسانى روى آن و پيراهن در تن نداشت گفتم : امروز مجلس قضا را بتأخير انداختهاى . گفت : ديروز پيراهن خود را شستهام و هنوز خشك نشده انتظار دارم خشك شود . بنشين پس نشستم در بارهء اين مسأله كه « هر گاه بنده بى اذن موالى خود تزويج كند ؟ » بحث را طرح كرد و به مذاكره پرداختيم و از من مىپرسيد در اين باب چه مىدانى ؟ و چه مىگويى ؟ آن اوقات خيزران ، مردى نصرانى را بر كارگاههاى نسّاجى كوفه ناظر و مراقب قرار داده بود و به موسى بن عيسى كه امير و عامل كوفه مىبود نوشته بود كه از فرمان آن مرد نصرانى سر نپيچد و آن چه او دستور دهد به انجام رساند پس آن نصرانى در كوفه مطاع و فرمانروا بود . در آن روز كه ما با شريك در منزلش به مذاكره مشغول بوديم آن نصرانى با گروهى از اعوان و ياران خود از كوچه ها مىگذشت و جبّهء خزى به تن داشت و طيلسانى بر سر و بر اسبى سوار بود و مردى را دست بسته جلو مىراند و آن مرد « وا غوثاه » مىگفت
نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود جلد : 3 صفحه : 593