responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود    جلد : 3  صفحه : 387


شود . ربيعه بيرون تاخت و او را مانع شد و گفت : اى دشمن خدا ! آيا به منزل من هجوم مىكنى ؟ گفت : بلكه تو دشمن خدايى كه به خانه و بر حرم من وارد شده‌اى پس با هم دست به گريبان شدند همسايگان اطلاع يافتند و مالك بن انس و مشيخهء مدينه به يارى ربيعه آمدند . ربيعه داد مىزد به خدا سوگند ترا رها نمىكنم تا به نزد حكومت برويم .
فرخ همين سخن را مىگفت . داد و فرياد زياد شد چون مالك رسيد مردم آرام و خاموش شدند .
« مالك به فرّخ گفت : اى پير مرد تو مىتوانستى به جايى ديگر به روى چرا مىخواهى بدين خانه درآيى ؟ گفت : اين خانهء من است و من مولى بنى فلان هستم .
زنش از ميان خانه اين سخن بشنيد بيرون آمد و چون او را ديد گفت : راست مىگويد اين شوهر من و اين هم ( ربيعه ) پسر او و من است كه هنگام رفتن شوهر به مسافرت ، من به اين حامله بودم پس هر سه به گردن هم دست افكنده و به گريه افتادند .
« فرّخ به منزل در آمد و گفت : آيا اين پسر من است ؟ زن گفت : آرى . گفت نقدى را كه به تو امانت سپرده بودم بياور و اين هم چهار هزار دينار ديگر است كه با خود دارم . زن گفت : خواسته را زير خاك نهان كردم پس از چند روز ديگر بيرون مىآورم و به تو رد مىكنم .
« ربيعه به مسجد رفت و در حلقه درس خويش بنشست و مالك بن انس و حسن بن زيد و ابن ابى على لهبى و مساحقى و اشراف اهل مدينه نزدش حاضر شدند و چشمهاى مردم بوى دوخته شد . در اين هنگام زن به شوهر خود ، پدر ربيعه ، گفت : بيرون رو و در مسجد پيغمبر ( ص ) نماز بگزار . او بيرون شد و به مسجد رفت و نماز بگزارد .
گروهى انبوه ديد حلقه زده‌اند بدانجا نزديك شد . راه برايش باز كردند . ربيعه سر پايين انداخت به طورى كه گويى او را نديده است . پدر وى را درست نشناخت . پرسيد :
« اين مرد كيست ؟ » گفتند : « ربيعة بن ابى عبد الرحمن » گفت : خدا پسرم را بلند مرتبه ساخته است .

نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود    جلد : 3  صفحه : 387
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست