را با آنها حالات خاصى از اعداد خيالى مىگرداند، علت اين امر اين
است كه جمله (ب ج ه) مساوى (ب) است در حالى كه (ج) مساوى صفر باشد.
10- عدد نامتناهى در مقابل عدد متناهى است.
د- اعداد متقارب عبارت از دو عددى است كه
هر يك از آنها مساوى مجموع اجزاء ديگرى است و يا «دو عددى است كه اگر اجزاء هر يك
از آنها را جمع كنيم مساوى مجموع آن دو است» (مفاتيح العلوم خوارزمى).
ه- قانون اعداد بزرگ كه پويسون (poisson(
رياضى دان به آن اشاره كرده است، بدين مضمون است كه:
تكرار بزرگترين عدد در طبايع متشابه تابع انگيزههاى متغيرى است كه
روابط ثابت آنها را براى ما كشف مىكند. بطورى كه مىتوان گفت اين حالات متكرره،
هر چه تعدادشان بيشتر باشد، تفاوت نسبى بين افراد آنها كمتر است و شناخت نتيجه
آنها دقيقتر است. قانون اعداد بزرگ اساس حساب احتمالات است.
عدم (1)
فارسى/ نيستى
فرانسه/Neant
انگليسى/Nonbeing
لاتين/Non ens
1- عدم ضد وجود است و به دو قسم مطلق و نسبى تقسيم مىشود. عدم مطلق
عدمى است كه اضافه به شىء نشده باشد، عدم نسبى يا اضافى عدمى است كه منسوب به
شيئى باشد. مثل عدم امن، عدم استقرار و عدم تأثير.
ابن سينا گويد: «آنچه در نقص به غايت خود برسد منتهى به عدم مطلق
مىشود. بنا بر اين شايسته است كه عدم مطلق بر آن اطلاق گردد» (اشارات) و نيز گفته
است: «اما عدم چيزى نيست كه مطلقا وجود داشته باشد و يا مطلقا معدوم باشد، بلكه
عبارت است از نفى و سلب يك موجود بالقوه.» (نجات) عدم منسوب به شىء را بهتر است
فقدان شىء يا غياب شىء يا نقص شىء بناميم.
2- عدم يا عدم سابق است يا عدم لاحق. عدم سابق مقدم بر وجود ممكن است و
عدم لاحق بعد از وجود ممكن است. ابن سينا گويد: «بدان كه فاعلى كه به شىء وجود
مىدهد براى مفعولش دو امر وجود دارد: عدم سابق و وجود در حال حاضر.» (نجات) اما
عدم محض نه مىتواند قديم باشد نه حادث نه شاهد و نه غايب. (كليات ابو القاء) 3- برگسن در كتاب تطور خلاق گفته است:
معنى عدم مطلق معنى لغزانندهايست. اين معنى، خود خود را منهدم مىكند زيرا اگر
معنى عدم عبارت است از حذف شىء، بايد شىء ديگرى در جاى آن قرار داد، و نمىتوان
غياب شىء را تصور كرد مگر اينكه تصور حضور شىء ديگرى را در جاى آن قرار داد. بنا
بر اين حذف شىء به معنى تبديل كردن آن است. بنا بر اين تصور عدم شىء چيزى جز يك
تصور متناقض مانند تصور دايره مربع نيست. تصور عدم شىء يقينا غنىتر از تصور وجود
آن است، زيرا اين تصور خود مستلزم تصور وجود است و تصور نفى وجود همراه آن است.
4- نزد هگل معنى عدم معادل معنى وجود است. اما در نظر فيلسوفان اصالت
وجود انسانى اين دو معنى با يكديگر متفاوت است. ياسپرس گويد: «عدم عنوان وجود است»
وهيدگر گويد: عدم گاهى به صورت حضور تجلى مىكند و گاهى به صورت ديگرى. سارتر
گويد: عدم بعد از وجود و هميشه در پى آن است.
5- كانت عدم را به چند معنى به كار برده است:
الف- عدم به هر تصور تو خالى كه داراى يك
موضوع حقيقى نباشد اطلاق مىشود. مانند تصور شىء فى نفسه.
ب- به هر كيفيت سلبى از قبيل سرما و سايه اطلاق مىشود.
ج- به صورت شهودى كه داراى جوهرى نباشد كه بتواند اين صورت را نشان دهد
اطلاق مىشود. مثل زمان و مكان.
ه- به هر تصور متناقضى مثل تصور دايره مربع اطلاق مىشود.
6- اخيرا سارتر در كتاب وجود و عدم گفته است:
مفهوم عدم يك صفت جعلى است. زيرا عدم معنائى ندارد جز از اين جهت كه
نفى يا فقدان شىء است. معنى اين سخن اين است كه عدم خودبخود وجود ندارد. وجود
متعلق به موجودى است كه عدم اشياء را تصور كند. چنانكه گوئى عدم فقط از طريق انسان
وارد جهان مىشود.