در اصطلاح ما (اهل فلسفه) اجماع به معنى وحدت نظر و همعقيدهگى
افراد يك حوزه فلسفى در مورد عواطف و آراء است. مثلا گفته مىشود: در مورد فلان
امر نظرشان يكى است و يا در اين امر اتفاق نظر دارند. از اين جمله است اين سخن كه:
مجلس اجماعا بر مشروعيت قانون، رأى داد. هر وقت تعدادى از افراد در مورد يك امر
واحد همعقيده شدند، اجتماع آنان مانند يك روح واحد است.
اصالت هم داستانى و اجماع (unanimisme(، يك حوزه ادبى است در مقابل فردگرائى. اين
مذهب معتقد است كه نويسندگان نمايشنامه يا داستان، بايد عقايد و آراء عمومى را در
نوشتههاى خود منعكس كنند و نه عقايد گروه خاصى از مردم را.
احباط
فارسى/ ابطال
فرانسه/Frustration
انگليسى/Frustration
لاتين/Frustratio
احبط فلان عمل فلان: او را باطل كرد و از كار انداخت و مانع شد.
احباط مترادف خيبت و اخفاق است. احباط مبتنى بر ناكامى انسان در رسيدن به نتايج
عمل خويش است، به عبارت ديگر ممانعت از اين است كه كسى به آرزوى خود برسد. اين
اصطلاح در روانشناسى و جامعهشناسى متداول است. بطورى كه بر هر اثر عاطفى كه ناشى
از اين ممانعت باشد، اطلاق مىشود.
احترام
فارسى بزرگداشت
فرانسه/Respect
انگليسى/Respect
لاتين/Respectus
احترام كردن كسى به معنى هيبت داشتن از اوست.
احترام و بزرگداشت، آگاهى مخصوصى است كه متضمن اعتراف به چيزى در
مورد بعضى اشخاص است و همراه اعتراف به عظمت و ارزش اخلاقى كسى است.
اين حالت در كتاب نقد عقل عملى كانت، از اين جهت كه يكى از محركات
عقل عملى است، مورد نقد و تحليل قرار گرفته است.
يكى از معانى احترام عبارت است از: امتناع از تفريط در حق قانون يا
شخص يا شىء، آنجا كه نياز به اقدام و عمل باشد. در اين موارد گفته مىشود: رعايت
احترام شخص انسانى يا احترام به آزادىها يا احترام به حقيقت يا احترام به حقوق
افراد.
كانت گويد: احترام دينى است كه به هر كس كه شايسته آن باشد، بايد آن
را ادا كرد. قانون اخلاقى قانون مقدسى است، انسان از اين جهت كه يك پديده طبيعى
است، قابل تقديس نيست، اما انسانيت كه در يك شخص انسانى نمودار شده است، بايد مقدس
باشد.
نسبت احترام به دوست داشتن مثل نسبت احتقار (كوچك بودن) به بىميلى
(كره) است.
همچنانكه شايسته است كه احترام با نوعى دوستى توأم باشد، شايسته نيست
كه انسان كسى را دوست داشته باشد كه شايسته احترام نباشد.
احراج (قياس)
فارسى/ قياس ذو حدّين
فرانسه/Dilemme
انگليسى/Dilemma
قياس ذو حدين استدلالى است كه يكى از مقدمات آن، يك قضيه عناديه است
كه داراى دو احتمال است، و مقدمات ديگر آن دليل بر اين است كه هر يك از اين دو
احتمال متضمن نتيجه ديگرى است [هر دو منتهى به يك نتيجه مىشود]. اين قياس يك قياس
مركب است كه داراى دو حد است و خصم را در تنگنا قرار مىدهد و او را به قبول نتيجه
مجبور مىكند.
قضيه عناديه يا متقابل (Alternative( در قياس ذو حدين، يا حمليه است يا شرطيه. اگر
اين قضيه حمليه مطلقه باشد، قياس ذو حدين به شكل تالى وضع مىشود. به اين ترتيب كه
به خصم گفته مىشود: از قبول يكى از دو طرف ب و چ چارهاى نيست. زيرا حق خارج از
اين دو قسم نيست. يا ب صادق است يا ج. پس اگر ب