پس پديد آمد كه حكم مهمل همچون [1] حكم جز وى بود.
و پديد آمد [2]. كه قضيتهاء حملى [3] هشتاند: مخصوصه موجبه [4] مخصوصه سالبه و مهمله موجبه، و مهمله سالبه، و چهار محصوره كلى موجب، و كلى [5] سالب، و جزوى موجب، و جزوى سالب. و ازين هشت، مخصوصه اندر علمها بكار نيايد و مهمله بحكم جزويست، بماند [6] قضيهاء بكار آمدنى اندر علمها چهار محصوره.
و [7] امّا مهمله، هر كجا بكار برده آيد- بجاى كلّى، غلط افكند- و تشويش، چنان كه بجاى ديگر پيدا كنيم [8]، پس از وى [9] پرهيز بايد كردن.
و بايد- كه دانسته آيد- كه حكم هر قضيه يا هرآينگى باشد، و واجب [10]. چنان كه گوئى [11]: مردم جسم است، و اين را ضرورى خوانند،
[1] - كه مهمل همچو- د.
[2] - بى: «كه حكم» تا «و پديد آمد»- ق.
[3] - بى: حملى- كب.
[4] - موجبه و- م- ك.
[5] - و بنى- ق.
[6] - باند- ك.
[7] - محصوره است- د.
[8] - ديگر بيان- م- ك- د.
[9] - بى: ى- كب.
[10] - واجب باشد- م- ك.
[11] - گوئى كه- ه.