روى اراده نشد طبيعى ناميده شود و حركاتى كه متكون از غير اراده است
نفس نباتى ناميده شود و حركتى كه با اراده است چه بر يك كون چه اكوان كثير بهر نحو
باشد نفس حيوانى يا نفس فلكى ناميده گردد و متصل است بحركت چيزهائى كه آن را زمان
گويند و اگر بمقطع زمان رسد آن را آن گويند و جائز نيست براى حركت ابتداى زمانى و
نه اجزاء زمانى پس واجب متحركى موجود باشد بر اين نهج و محرك هم چنين است و اگر
محرك هم متحرك باشد محتاج بمحرك ديگر خواهد بود چه متحرك از محرك منفك نخواهد شد و
چيزى بذاته حركت نكند پس واجب است بىنهايت نباشد بلكه منتهى به محركى شود كه
متحرك نيست و محال است وجود دو متحرك و دو محرك بلا نهايت و محركى كه متحرك نيست
واجب است يكى باشد و داراى عظم و حجم و جسم نباشد و متحيز (داراى حيز و مكان) و
داراى كثرت در خود به وجهى از وجوه نباشد.
سطح حاوى و سطح جسم محوى را مكان گويند و از براى فراغ (خلاء) وجود
نيست و جهت ظاهر شود از اجرام سماويه زيرا محيط است و مركز دارد و جسمى كه در او
ميل طبيعى نباشد در او ميل قسرى نبود چه هرگاه در طبعش ميل دورى باشد جائز نيست
ميل مستقيم را قبول كند و هر كائن فاسدى در او ميل مستقيم است و فلك را بالطبع ميل
مستدير است و آن مقدارى نيست كه منتهى شود بتقسيم بجزئى و اجسام مركب نشود از
اجزائى كه آن اجزاء را جزء نباشد (يعنى از جزءهاى لا يتجزى مركب نشود) و حركت و
زمان و اشياء داراى مقدار و اعداد و ترتيب جائز نيست بالفعل وجودى بىنهايت حاصل
كند و جائز نيست حركتى متصل بحركت مستديره باشد و زمان متصل باين حركت است و حركات
مستقيمه اتصال ندارد مگر در جائى كه جسم را مكان خاصى باشد كه سوى او منجذب شود و
اگر جسم بسيط باشد واجب است مكانش و شكلش بر نوعى واحد باشد كه در او خلاف و
اختلاف نبود و جسم مستدير همچنين است و شكل هريك از اين چهار (اربعه) بر مثال كره
است و هر جسمى را قوتى است كه ابتداء حركتش بذاته شود و سبب اختلاف انواع اختلاف
مبادى است كه در اوست و بسائط عالم را مكانهائى است كه جاى آنهاست و هيچيك را دو
مكان نيست و عالم مركب است از بسائطى كه كره واحدهاند و در خارج عالم چيزى نيست
پس در مكان نيست و فراغ و خلائى نخواهد بود چنانكه ملائى نيست و هر جسم طبيعى كه
منتهى بمكان خاصش شود حركت نكند مگر بقسر پس چون از مكانش مفارقت نمود حركت كند
بطبع و طبع فلك طبع ثخين است نه گرم است نه سرد و نه ثقيل است نه خفيف و فلك را
هيچ چيز نمىسوزاند و از او مبدأ حركت مستقيمه نيست و براى حركتش ضدى نيست و وجود
فلك وجودى نيست كه از او چيز ديگرى متكون شود بلكه اين مخصوص است بر حال خاصى (بحال
خاصى) و حركتى نفسانى نه طبيعى و حركت فلك حركت شهوت و غضب نيست بلكه از اين جهت
است كه شوق تشبه بعقليات مفارق از ماده دارد و از براى هريك از اجزاء فلكيه عقلى
است مفارق كه