نام کتاب : زندگانى كريم اهل بيت حضرت حسن بن على(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 66
و شايستهتر مىباشيم. تاريخ اين حادثه را چنين بازگو مىكند:
روايت كردهاند كه عمرو بن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى
ناتوان و عاجز است و چون بر فراز منبر رود و مردم به او بنگرند خجل مىشود و از
گفتن باز مىماند. اى كاش به او اجازه سخن دهى. پس معاويه به امام حسن گفت: اى ابو
محمّد! اى كاش بر منبر مىنشستى و ما را اندرز مىگفتى!
امام برخاست و ستايش خداى را به جا آورد و بر او درود فرستاد.
و سپس فرمود:
«هر كه مرا مىشناسد، مىداند كه كيستم و آنكه مرا نمىشناسد بداند
كه من حسن پسر على و پسر بانوى زنان، فاطمه دخت رسول خدا صلى الله عليه و آله
هستم. من فرزند رسول خدايم، من فرزند چراغ تابانم، من فرزند مژده بخش و بيم
دهندهام، من فرزند كسى هستم كه به رحمت براى جهانيان مبعوث شد. فرزند آن كس كه به
سوى جن و انس مبعوث شد منم، فرزند بهترين خلق خدا پس از رسول خدا. منم، فرزند صاحب
فضايل منم، فرزند صاحب معجزات و دلايل، منم فرزند اميرمؤمنان، منم كسى كه از رسيدن
به حقش بازداشته شده، منم يكى از دو سرور جوانان بهشتى. منم فرزند ركن و مقام، منم
فرزند مكّه و منى، منم فرزند مشعر و عرفات».
معاويه از شنيدن اين سخنان به خشم آمد و گفت: دست از اين سخنان بردار
و براى ما از خرماى تازه بگو. امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: باد آن را آبستن
كند و گرما آن را بپزد و خنكى شب خوشبويش گرداند. آنگاه دنبال سخن خود را گرفت و
ادامه داد:
نام کتاب : زندگانى كريم اهل بيت حضرت حسن بن على(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 66