نام کتاب : زندگانى كريم اهل بيت حضرت حسن بن على(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 14
مىكرد. آنگاه دست به دعا بر مىداشت و مىفرمود: خدايا! من حسن را
دوست دارم پس تو نيز دوستدار او را دوست بدار.
در واقع پيامبر اسلام مىخواست بدين ترتيب سيره خويش را در برخورد با
امام حسن به عنوان اسوه مؤمنان به ياران خود تفهيم كند. از اين رو حسن را گرامى
مىداشت و او را ارج و احترام مىنهاد.
يك بار پيامبر براى نماز به امامت ايستاده بود. چون به سجده رفت
مسلمانان نيز به سجده رفتند و ذكر «سُبْحانَ رَبِّى الْأَعْلى وَبِحَمْدِهِ» را
چند بار تكرار كردند و منتظر بودند تا پيامبر اكرم سر از سجده بردارد، امّا پيامبر
صلى الله عليه و آله سجدهاش را طول داد. نمازگزاران از اين امر تعجّب كردند.
مگر چه اتفاقى افتاده است؟ اكثر آنان صداى پيامبر را كه در مسجد شكوه
و ابهّت خاصّى ايجاد كرده بود، نمىشنيدند. هر آينه گمانهاى ديگرى به خود راه
مىدادند. آنان منتظر ماندند تا اينكه پيامبر سر از سجده برداشت.
نماز پايان يافت در حالى كه مسلمانان مشتاق بودند علّت طولانى شدن
سجده پيامبر خدا را از آنحضرت سؤال كنند. چون در اين باره از پيامبر پرسش كردند،
آنحضرت در پاسخ فرمود: حسن بر گردنم سوار شده بود و من دلم نيامد كه او را به
اجبار پايين آورم، بنابر اين صبر كردم تا او خود از گردنم پايين رود.
يك بار ديگر پيامبر بر فراز منبر بود و براى مردم سخنرانى مىكرد و
آنان را اندرز مىگفت كه حسن و حسين از گوشه مسجد آمدند در حالى كه نزديك بود
بلغزند و زمين بخورند، ناگهان پيامبر صلى الله عليه و آله از منبر فرودآمد و به
سوى آن دو شتافت و آنان را گرفت و با خود بر فراز منبر
نام کتاب : زندگانى كريم اهل بيت حضرت حسن بن على(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 14