بنا بر اين دامن همت بر كمر مىزند و تا پايان پايدارى مىورزد و آن
مهم به انجام مىرساند؛ هر چند سر بر سر آن نهد. خداى تعالى به يحيى امر مىكند كه
امر رسالت را به پايان رساند و زندگى خويش وقف آن كند. شايد به همين علت است كه
يحيى هم چنان مجرد باقى مىماند. همانگونه كه عيسى (ع) مجرد زيست تا جزء جزء
زندگىاش را در راه رسالت الهى خويش به كار برد.
اين سؤال پيش مىآيد كه مراد از «حكم» در آيه چيست و چرا خداى تعالى
آن را به كودكى عطا كرد.
جواب به چند گونه تواند بود
يكى آن كه: مىخواست پدر بزرگوار او زكريا را تجليل كند، تا براى بنى
اسراييل و همه مردم جهان نشانهاى باشد. يحيى آمده بود تا امت را كه به راه كج
مىرفت بر جاده صواب اندازد. و براى تحقق اين هدف هم جان فدا كرد. مسلم است كسى كه
چنين مقصد و مقصودى داشته باشد هدف تير تهمت مدعيان گمراه كننده خواهد بود. پس
خداى تعالى براى صدق مدعايش او را نشانهاى عطا كرد.
ديگر آن كه: به يحيى از همان آغاز كودكى وحى نازل مىشد و در حديث به
جا مانده از ابو الحسن على بن موسى الرضا (ع) آمده است كه
/ 22 «كودكان به يحيى گفتند بيا برويم بازى كنيم. يحيى گفت ما براى
بازى كردن آفريده نشدهايم». اين است كه مىفرمايد و در كودكى بر او دانايى داديم.
هنگامى كه زكريا از خداى سبحان خواست كه او را فرزندى عنايت كند خداى
تعالى خواست او را به گونهاى كافى و وافى اجابت كرد و او را فرزندى داد كه مقام
نبوت داشته باشد و از اقران به سبب مسئوليت رسالت برتر باشد. آن گاه او را در همان
اوان كودكى مقام پيشوايى مردم داد.
آرى، زمانى كه از روى اخلاص و پاكدلى خدا را با تضرع و خشوع و در
نهان بخوانيم خداى تعالى نه تنها دعاى ما اجابت مىكند، بلكه ما را چيزى هم افزون
عطا مىنمايد.