إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ-
مگر آن كس كه به زور مجبور شود و قلب او به ايمان مطمئن باشد.» حديث مأثور درباره
عمار مىگويد: هنگامى كه رسول اللَّه اراده مهاجرت به مدينه كرد، به اصحاب خويش
گفت: از پيرامون من پراكنده شويد، پس آن كس كه قوتى داشته باشد تا آخر شب باقى
بماند، و اگر چنين نيرويى نداشته باشد/ 137 در اول شب برود، پس چون شنيديد كه در
زمين استقرار پيدا كردم به من ملحق شويد.
پس بلال مؤذن و خباب و عمار و كنيزى از قريشيان كه ايمان آورده بود
(و بنا بر حديث او سمية مادر عمّار بود، و همچنين نام ياسر پدر عمار هم روايت شده
است) تا صبح در مكه باقى ماندند، و مشركان و ابو جهل آنان را دستگير كردند، پس به
بلال دستور دادند كه كفر ورزد و او امتناع كرد، پس زرهى آهنين را در مقابل آفتاب
قرار دادند و آن را بر او پوشاندند، پس چون چنين كردند بلال پيوسته مىگفت: أحد،
أحد ... و اما خباب را در ميان خاربنها به اين سو و آن سو مىكشيدند.
و اما عمار كلمهاى به ايشان گفت كه آنان را از تقيه و پرهيز او خوش
آمد، و براى كنيز ابو جهل ميخهايى حاضر آورد و آنها را وارد قلب او مىكرد تا كشته
شد، [17] و سپس بلال و خباب و عمار را رها كردند.
پس در آن هنگام كه به رسول اللَّه (ص) ملحق شدند و او را از آنچه بر
ايشان گذشته بود آگاه ساختند، و عمار در بيان حال خود ناراحت شد، رسول اللَّه به
او گفت: در آن هنگام كه آن كلمات را مىگفتى، قلبت چگونه بود؟ آيا به آنچه گفتى
راضى بود يا نه؟ گفت: نه ... پس از جانب خدا اين آيه نازل شد
إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ.
عمار بدين گونه ايستادگى كرد و به فشارهاى قريش تسليم نشد، بلكه با
[17] - نيز شوهر اين كنيز شهيد يعنى ياسر كشته شد و آن دو والدين
عمار بن ياسر بودند كه نخستين دو شهيد در راه خدا در اسلام بودهاند.