اين رو چون آيهاى نازل مىشد مىدانستند كه نزول آن آيه يكى از
نيازهاى روحى و اجتماعى آنان را برآورده خواهد كرد، از اين رو شادمان مىشدند. و
بر ايمانشان افزوده مىشد.
چه وقت هدايت سبب گمراهى مىشود؟
[125] منافقان سورههاى جديد را انكار مىكردند و اين كفر در دل
آنها ايجاد عناد مىكرد و اين عناد سبب پليدى ايشان مىگرديد.
وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً
إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ آنان كه در
دلهايشان مرضى است، جز انكارى بر انكارشان نيفزود و هم چنان كافر بمردند.» در قلب
انسانگويى دستگاهى كار گذاشته شده كه مسير زندگى او را تعيين مىكند. مثلا هر گاه
به مانعى اجتماعى برخورد كند قلب او او را به ضرورت معارضه وا مىدارد و چون با
بحرانى مواجه شود دل او فرايادش مىآورد كه بر كوشش خود بيفزايد و چون او را هشدار
دهد حذر مىكند و چون بشارتش دهد به فعاليت روى مىآورد. و چون دل به مرضى گرفتار
آيد و آن دستگاه مرموز معيوب شود از هر چه نتيجه مثبت مىگرفت، اكنون نتيجه منفى
مىگيرد.
همچنين هر پديده خارجى كه براى صاحب قلب سالم سودبخش است براى كسى/
309 كه دلى بيمار دارد مضرّ است. مثلا كلمه حق، نسبت به قلب سالم هدايت و موعظه
است در حالى كه همان كلمه حق براى كسى كه دلى بيمار دارد ضلالت و گمراهى است.
در اينجا مثلى مىآوريم. تو برادر خود را نصيحت مىكنى و مىگويى
كتاب نهج البلاغه را بخوان. او نيز به نوبه خود در مىيابد كه تو اين سخن از روى
نيكخواهى مىگويى و نصيحت تو را مىپذيرد و عمل مىكند. ولى اگر اين سخن را به
دشمنت بگويى او در برابر تو جبهه مىگيرد و هر كلمه از سخن تو را به گونهاى مفسدت
آميز تعبير مىكند و حتى اگر سابقا كتاب نهج البلاغه را مىخوانده اكنون