چيز براى آفريدگانش شناخته شود و در هيچ چيز نسبت به او نادان نمانند
و چنان كه شايسته است به پرستش و عبادت او بپردازند، و به هيچ چيز ننگرند مگر آن
كه پيش از ديدن و در ضمن ديدن و پس از ديدن او را با آن چيز ببينند. و خداوند
سبحانه و تعالى گنجى نهفته بود و اراده آن كرد كه شناخته شود، پس آفريدگان را
آفريد تا او را بشناسند، [1] و اين نه
براى آن بود كه به آنان نياز داشت، بلكه آنان را به اين نياز بود، و براى آن نبود
كه از اين كار سودى به دست آورد، بلكه براى آن بود كه آنان به سودى برسند.
بدين گونه آشكارترين جنبه در آفرينش ظهور رحمت خدا است، و اين كه
طبيعت نخستين آفرينش انسان، پيش از اين كه از آفريدگان چركين شود، طبيعتى مثبت و
ستوده بود، و اين كه فطرت او جنبه بيگانگى و دشمنى ندارد. چون در نفس خويش
بينديشد، آن را غرق در دريايى از نعمتها و بخششها مىبيند، آفرينش او رحمت است، و
تعليم يافتن و سخن گفتن او نيز نعمتى است، پس با انديشه خود در جهان پيرامون خويش
به گردش مىپردازد و/ 282 خورشيد و ماه و ستارگان و درختان و آسمان و ميزان را
مشاهده مىكند، و زمين و آنچه در آن است نيز نعمت است و اين همه آفريده شده است و
به انجام دادن نقشى مىپردازد كه در ضمن يك نظام استوار به مصلحت انسان و ديگر
آفريدگان طرح ريزى شده است ... به همين سبب رفتار او را در برابر آفريدگان رفتارى
ملايم و برخاسته از دوست داشتن آنها مشاهده مىكنيم، و از آن ابا دارد كه دانه جوى
را از مور ضعيفى بربايد، و لذا چون بر زمين راه مىرود، با مدارا و آرامش بر آن
گام مىنهد.