قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا
قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً- بگو كه:
خدا از اين كه شماره آن چند بوده آگاهتر است و اين شماره را جز اندكى از مردم كسى
نمىداند، پس جز به صورت ظاهرى درباره آن به مشاجره و نزاع مپرداز.» در اين جا
آيات از گفتگو درباره بعث و از وعده خدا سبحانه و تعالى به گفتار درباره قضيه
ديگرى انتقال پيدا مىكند كه قضيه علم است، و اين كه بر آدمى گفتن چه چيز و معتقد
بودن به آن واجب است.
بر او لازم است كه به حدس و گمان سخن نگويد، و به دانستههاى خود
مغرور نشود، از آن روى كه هر اندازه علم داشته باشد باز هم كم است، و آن كس كه علم
دارد نبايد از آن براى مراء و جدال استفاده كند، بلكه از مسائل جدلى عقيم و
بىحاصل هر چه زودتر بگذرد، يعنى به حقيقت ايمان آورد و حجت آن را بيان كند و سپس
پى كار خود رود، چه جدال علم را فاسد مىكند، و فكر انسان را متوجه وسايل
برترىجويى نسبت به ديگران مىاندازد، نه به طرف حقيقت، و در نتيجه انديشهاى
مستكبر مىشود كه در بند فهم حقايق نيست، در صورتى كه علم پسر تواضع است و معرفت
دختر فكر بخشنده و با گذشت و صاحب سماحت، به همان گونه كه استعلاء و خواستار شدن
برترى بر ديگران حجاب علم مىشود و معرفت را از بين مىبرد.
وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً-
و در اين باره از آنان رأى و نظر مخواه و طالب فتوى مشو.» اگر جاهلى بخواهد استفتا
و نظر خواهى كند، آيا به دنبال هر نادان مغرور مىرود كه تودهاى از خرافات را بر
پشت دوش خود حمل مىكند و از او فتوى مىطلبد؟ هرگز ...
شايد آيه بر چيزى دلالت داشته باشد كه پيشتر از آن ياد كرديم، و آن
اين كه قرآن به حديث نسخ نمىشود و بر ما است كه نظر خويش را درباره قرآن با
حجابهاى تاريخ در تاريكى قرار ندهيم، و آن را همچون دوربينى قرار دهيم كه با آن