نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 597
مناظره با مخالفان هنگام ازدواج
ریان بن شبیب روایت کرده و گوید : هنگامی که مأمون تصمیم گرفت دخترش
امالفضل را به همسری امام جواد علیهالسلام درآورد، و این خبر به گوش
بنیعباس رسید بر آنان گران آمد و سرباز زدند، چرا که نگران بودند که خلافت
همانگونه که به امام رضا علیهالسلام رسید به فرزندش برسد، و این امر باعث
انتقال حکومت به علویان گردد. از این رو نزدیکان او نزد مأمون رفته و
گفتند : ای امیرالمؤمنین تو را به خدا سوگند میدهیم که از تصمیمی که در
مورد ازدواج پسر امام رضا علیهالسلام با دخترت گرفتهای بازگردی، چرا که
میترسیم امر خلافت که ما مالک آن گردیدهایم از دسترس ما خارج شود، و عزتی
که بر ما خداوند پوشانده از ما برکنده شود، و تو خوب از سابقهی گذشته و
حال کنونی ما با علویان آگاهی، و از رفتار خلفاء سه گانهی قبل از خود به
آنان توجه داری که ایشان را تبعید میکرده و خوار میشمردند، و ما در مورد
کاری که در برابر امام رضا علیهالسلام انجام دادی در بیم و ترس بودیم که
خداوند آن را از ما کفایت فرمود، پس تو را به خدا سوگند تو را به خدا سوگند
که ما را در وهمی که از آن رهایی یافتهایم داخل نگردانی، و عقیدهات را
در مورد پسر رضا بازگردان، و آن را نسبت به یکی از خاندان خودت که صلاح
میدانی انجام ده. مأمون به آنان گفت : اما آنچه بین شما و علویان
اتفاق افتاده شما مسبب اصل آن بودهاید و اگر انصاف را روا میداشتید آنان
سزاوارتر از شما بودند، و اما آنچه خلفاء قبل از من انجام دادهاند در
حقیقت قطع رحم نمودند، و از این کار به خدا پناه میبرم، و سوگند به خدا از
آنچه قبلا انجام دادهام و آن ولایتعهدی رضا علیهالسلام بود پشیمان
نیستم، و از او خواستم که خلافت را به عهده گیرد و آن را از خود دور دارم،
اما امتناع نمود و تقدیر الهی حتمی و لازم است، و اما ابوجعفر محمد بن علی
من او را برگزیدهام زیرا با اینکه سن کمی دارد اما بر تمامی اهل فضل در
علم و دانش برتری دارد و در این زمینه اعجوبهای است، و من امیدوارم که
آنچه از او شناختهام برای مردم آشکار شود و بدانند که تصمیم بجا بوده است.
حاضرین گفتند : این جوان اگرچه رفتارش تو را به اعجاب واداشته اما او
کودک است و شناخت و دانشی ندارد، او را مهلت ده تا ادب آموزد و در دین فقیه
گردد، آنگاه بعد از آن تصمیم خود را بگیر. مأمون گفت : وای بر شما، به
این جوان از شما آگاهترم و او از خاندانی است که دانش ایشان و مواد آن
الهام شده از جانب خداوند میباشد، همواره پدرانش از دانش آموزی در دین و
ادب نزد مردمی که از حد کمال ناقصند بینیاز بودهاند، اگر میخواهید او را
در مورد آنچه به شما گفتم آزمایش نمائید. گفتند : ای امیرالمؤمنین ما
نسبت به آزمایش او خشنودیم، پس ما را آزاد بگذار تا کسی را نزد تو بیاوریم
تا او را از حکمی در مسأله شرعی آزمایش کند، اگر جواب درست داد دیگر نسبت
به این امر اعتراضی نداریم، و برای خواص و سایر مردم درستی عقیدهی
امیرالمؤمنین آشکار میشود، و اگر از دادن پاسخ ناتوان گردید دیگر از بحث
کردن با تو آسوده میشویم. مأمون گفت : نسبت به این امر آزادید و هرگاه
خواستید این کار را انجام دهید، آنان از نزد مأمون خارج شدند، و همگی
بالاتفاق تصمیم گرفتند از یحیی بن اکثم - که قاضی آن زمان بود - بخواهند از
او مسألهای را سؤال کند که در جوابش بماند، و به او وعدهی اموال
ارزشمندی را دادند، و نزد مأمون بازگشتند و از او خواستند که روزی را برای
اجتماع با امام مقرر دارد، و مأمون پاسخ مثبت داد. آنان در روزی که
تصمیم گرفته بودند اجتماع نمودند و یحیی بن اکثم با آنان حضور پیدا کرد،
مأمون دستور داد که برای امام جواد علیهالسلام فرش و دو بالش قرار دادند، و
امام که در آن روز نه سال و چند ماه داشت خارج شد و بین دو بالش نشست و
یحیی بن اکثم در مقابل آن حضرت قرار گرفت، و هر یک از حاضرین در جایگاهشان
قرار گرفتند، و مأمون در بالشی کنار بالش آن حضرت نشست. یحیی بن اکثم
به مأمون گفت : ای امیرالمؤمنین آیا اجازه میدهی که از ابوجعفر سؤال کنم،
مأمون گفت : در این زمینه از خود او اجازه بگیر، یحیی بن اکثم رو به امام
کرد و گفت : فدایت شوم آیا اجازه میدهی از تو سؤال کنم، امام فرمود : اگر
میخواهی سؤال کن، یحیی گفت : خدا مرا فدایت گرداند در مورد شخص محرمی که
صیدی را بکشد چه میگویی. امام به او فرمود : آن را در حل کشته یا حرم،
شخص محرم آگاه بوده یا ناآگاه، عمدا کشته یا خطا نموده، شخص محرم آزاد
بوده یا بنده، کودک بوده یا بزرگ، بار اول بوده یا بار دوم او بوده است،
صید پرنده بوده یا غیر پرنده، از صیدهای کوچک بوده یا از حیوانات بزرگ،
اصرار بر کارش داشته یا پشیمان شده، کشتن صید در شب اتفاق افتاده یا در روز
انجام گرفته، شخص به خاطر عمره محرم شده یا احرامش به خاطر حج بوده است. یحیی
بن اکثم متحیر گردید و در چهرهاش ناتوانی و ضعف جلوهگر شد، و در پاسخ
ماند به گونهای که حاضرین این امر را در چهرهاش مشاهده کردند. مأمون
گفت : خدای را بر این امر و این عقیده سپاس میگزارم، آنگاه به خاندانش رو
نمود و گفت : آیا به آنچه انکار مینمودید شناخت پیدا کردید. آنگاه رو
به امام نمود و گفت : ای اباجعفر خواستگاری مینمائی، فرمود : آری ای
امیرالمؤمنین، مأمون به او گفت : فدایت شوم خواستگاری کن که از تو خرسند
هستم و علیرغم گفتار این گروه من امفضل دخترم را به تو تزویج میکنم. امام
فرمود : خدای را سپاس میگزارم در حالیکه به نعمتش اقرار دارم، و خدا را
به وحدانیت و یگانگی میستایم، و درود خدا بر محمد سرور آفریدگان و
برگزیدگان از خاندان او، اما بعد، از فضل الهی بر مردم آن است که آنان را
به حلال در مقابل حرام بینیاز کرد و فرمود : «و زنان و مردان بدون همسر و
زنان و مردان بردهتان را به تزویج یکدیگر درآورید، اگر نیازمند باشند
خداوند از فضلش آنان را بینیاز میگرداند و خداوند توسعه دهنده و داناست»،
محمد بن علی بن موسی امفضل دختر مأمون را خواستگاری میکند و مهر او را
مهر جدهاش فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم که پانصد درهم
نیکوست قرار میدهد، ای امیرالمؤمنین آیا به این مهریه او را به همسری من
درمیآوری. مأمون گفت : آری ای اباجعفر دخترم را بر این مهریه به تزویج تو درمیآورم آیا ازدواج را میپذیری؟ امام فرمود : آن را پذیرفته و بدان خشنودم، مأمون امر کرد که مردم در جایگاههایشان بنشینند. ریان
گوید : چند لحظهای گذشت که صداهایی همانند صداهای ناخدایان کشتیها
شنیدیم، ناگهان دیدیم خدمتکاران قایقی که از نقره ریخته شده بود و در آن
انواع عطرها قرار داشت را با ریسمانهای ابریشمی کشیده و به مجلس میآورند. مأمون
امر کرد که محاسن حاضران خواص را با آن عطرها عطرآگین کنند، آنگاه به محل
حضور عوام مردم برده شد و آنان نیز خوشبو گردیدند، و سفرهها چیده شد و
مردم غذا خوردند، و به هر کسی به اندازهای جائزه داده شد. هنگامی که
مردم متفرق شدند و گروهی از خواص باقی ماندند مأمون به امام گفت : فدایت
شوم اگر صلاح میدانی احکام صیدی که توسط شخص محرمی کشته میشود را بیان
داری تا دانسته شده و استفاده نمائیم. امام فرمود : آری، شخص محرم
هرگاه صیدی را در حل بکشد و صید از پرندگان باشد باید گوسفند بکشد، و اگر
آن را در حرم یافته باشد باید دو برابر مجازات ببیند، و اگر جوجهای را در
حل بکشد باید گوسفند کوچکی که از شیر گرفته شده باشد را در مقابل آن ذبح
کند، و اگر آن را در حرم بکشد باید همان گوسفند و قیمت جوجه را بدهد، و اگر
حیوان وحشی باشد و آن الاغ وحشی باشد باید گاوی را بکشد، و اگر شیر باشد
باید شتر، و اگر آهو باشد باید گوسفندی را بکشد. و اگر این امور را در
حرم مرتکب شود دو برابر جزا میبیند، و باید قربانی را به کعبه برساند، و
اگر محرم چیزی را بیابد که برای آن قربانی واجب است و احرامش هم برای حج
باشد آن را در منی ذبح میکند، و اگر احرام عمره بسته آن را در مکه ذبح
میکند، و مجازات صید حیوان بر جاهل و عالم مساوی است، و در بنده تنها گناه
نموده و اگر خطا نموده مجازات از او برداشته شده، و در حر کفارهی خودش را
خود باید بدهد، و مجازات بنده را مولای آن میپردازد، و کودک کفاره ندارد،
و اما بر بزرگسال واجب است، و انسان پشیمان با پشیمانیاش عقاب آخرت را از
خود دفع میکند، و کسی که پافشاری میکند عقاب آخرت برای او حتمی است. مأمون
گفت : احسن بر تو ای اباجعفر خداوند به تو نیکی نماید اگر صلاح میدانی از
یحیی بن اکثم سؤال کنی سؤالی را بپرس همچنانکه از تو سؤال نمود. امام به یحیی فرمود : آیا سؤال کنم، گفت : فدایت شوم به دستور خود توست، اگر پاسخ مرا پسندیدی و الا ما از تو استفاده میکنیم. امام
فرمود : مرا آگاه کن از مردی که به زنی در آغاز روز نگاه کرد، و نظر او بر
زن حرام بود، در نیمهی روز زن بر مرد حلال شد، هنگام ظهر حرام گردید، عصر
آن روز زن حلال شد، در هنگام غروب حرام گردید، زمانیکه وقت خواندن نماز
عشاء گردید حلال شد، در نیمهی شب حرام شد، در هنگام طلوع فجر حلال شد، حال
این زن چگونه است و چگونه حلال و حرام گردیده است. یحیی بن اکثم گفت :
سوگند به خدا که راهی به پاسخگویی به این سؤال ندارم و دلیل آن را
نمیدانم، اگر شما صلاح میدانی آن را برای ما بازگو نما. امام فرمود :
این زن کنیز مردی از مردم بود و آن مرد در آغاز روز بیگانه از او بوده و
با آن دید بر او نظر افکند که نظرش بر او حرام میشود، در نیمهی روز کنیز
را از مولایش خرید و بر او حلال شد، هنگام ظهر کنیز را آزاد کرد و از این
رو بر او حرام گردید، هنگام عصر با او ازدواج کرد و بر او حلال شد، در
هنگام غروب او را ظهار کرد پس بر او حرام شد، در زمان نماز عشاء کفارهی
ظهار را داد و بر او حلال گردید، در نیمهی شب او را یک طلاق داد و بر او
حرام شد، هنگام طلوع فجر رجوع کرد بر او حلال گردید. راوی گوید : مأمون
رو به حاضرین از خاندانش کرد و گفت : آیا در میان شما کسی هست که به
همانند این مسأله جواب این سؤال را میدانسته است؟ گفتند : نه به خدا
سوگند، امیرالمؤمنین به تصمیمات خود داناتر است. مأمون گفت : وای بر
شما اهل این خاندان در میان مردم به ویژگیهایی اختصاص یافتهاند و کوچکی
سن، ایشان را از داشتن کمال باز نمیدارد؛ آیا نمیدانید که پیامبر خدا
دعوتش را با خواندن علی بن ابیطالب علیهالسلام که ده سال بیشتر نداشت
آغاز کرد، و اسلام او را پذیرفت و بدان بر او حکم کرد و اسلام فرد دیگری را
نپذیرفت، و با حسن و حسین علیهماالسلام که کمتر از شش سال داشتند بیعت کرد
و با کودک دیگری بیعت ننمود، آیا هم اکنون به ویژگیهای این خاندان آگاه
نیستید، و اینکه تمامی آنان فرزندان پاکی هستند که هرچه برای اولین فرد
آنان بود برای آخرین فرد آنان نیز هست؟ گفتند : ای امیرالمؤمنین راست میگوئی، و مردم برخاستند. مناظرته مع مخالفیه لما أراد أن یزوج بنت المأمون عن
الریان بن شبیب قال : لما اراد المأمون ان یزوج ابنته امالفضل اباجعفر
محمد بن علی علیهالسلام بلغ ذلک العباسیین، فغلظ علیهم و استکبروه، و
خافوا ان ینتهی الامر معه الی ما انتهی الیه مع الرضا علیهالسلام، فخافوا
فی ذلک. و اجتمع منهم اهل بیته الادنون منه، فقالوا : ننشدک الله یا
امیرالمؤمنین ان تقیم علی هذا الامر الذی قد عزمت علیه من تزویج ابنالرضا،
فانا نخاف ان تخرج به عنا امرا قد ملکناه الله، و تنزع منا عزا قد البسناه
الله، فقد عرفت ما بیننا و بین هؤلاء القوم قدیما و حدیثا، و ما کان علیه
الخلفاء الراشدین قبلک، من تبعیدهم و التصغیر بهم، و قد کنا فی وهلة من
عملک مع الرضا ما عملت حتی کفانا الله المهم من ذلک، فالله الله ان تردنا
الی غم انحسر عنا، و اصرف رأیک عن ابن الرضا، و اعدل الی من تراه من اهل
بیتک یصلح لذلک دون غیره. فقال لهم المأمون : اما ما بینکم و بین آل
ابیطالب فانتم السبب فیه، ولو انصفتم القوم لکانوا اولی بکم، و اما ما کان
یفعله من قبلی بهم فقد کان به قاطعا للرحم، و اعوذ بالله من ذلک، و والله
ما ندمت علی ما کان منی من استخلاف الرضا، و لقد سألته ان یقوم بالامر و
انزعه عن نفسی فابی، و کان امر الله قدرا مقدورا، و اما ابوجعفر محمد بن
علی قد اخترته لتبریزه علی کافة اهل الفضل فی العلم و الفضل مع صغر سنه و
الاعجوبة فیه بذلک، و انا ارجو ان یظهر للناس ما قد عرفته منه، فیعلموا ان
الرأی ما رأیت فیه. فقالوا : ان هذا الفتی و ان راقک منه هدیه، فانه
صبی لا معرفة له و لا فقه، فامهله لیتأدب و یتفقه فی الدین، ثم اصنع ما
تراه بعد ذلک. فقال لهم : ویحکم! انی اعرف بهذا الفتی منکم، و ان هذا
من اهل بیت علمهم من الله و مواده و الهامه،لم یزل آباؤه اغنیاء فی علم
الدین و الادب عن الرعایا الناقصة عن حد الکمال، فان شئتم فامتحنوا اباجعفر
بما یتبین لکم به ما وصفت عن حاله. قالوا له : قد رضینا لک یا
امیرالمؤمنین و لانفسنا بامتحانه، فخل بیننا و بینه لننصب من یسأله بحضرتک
عن شیء من فقه الشریعة، فان اصاب الجواب عنه لم یکن لنا اعتراض فی امره، و
ظهر للخاصة و العامة سدید رأی امیرالمؤمنین، و ان عجز عن ذلک فقد کفینا
الخطب فی معناه. فقال لهم المأمون : شأنکم ذاک و متی اردتم، فخرجوا من
عنده، و اجتمع رأیهم علی مسألة یحیی بن اکثم - و هو قاضی الزمان - ان یسأله
مسألة لا یعرف الجواب فیها، و وعدوه باموال نفیسة علی ذلک، و عادوا الی
المأمون فسألوه ان یختار لهم یوما للاجتماع، فاجابهم الی ذلک. فاجتمعوا
فی الیوم الذی اتفقوا علیه، و حضر معهم یحیی بن اکثم، فامر المأمون ان
یفرش لابیجعفر علیهالسلام دست و یجعل له فیه مسورتان، ففعل ذلک، و خرج
ابوجعفر علیهالسلام و هو یومئذ ابن تسع سنین و اشهر، فجلس بین المسورتین، و
جلس یحیی ابناکثم بین یدیه، وقام الناس فی مراتبهم، و المأمون جالس فی
دست متصل بدست ابیجعفر علیهالسلام. فقال یحیی بن اکثم للمأمون :
اتأذن لی یا امیرالمؤمنین ان اسأل اباجعفر؟ فقال له المأمون : استأذنه فی
ذلک، اقبل علیه یحیی بن اکثم فقال : اتأذن لی جعلت فداک فی مسألة؟ قال له
ابوجعفر علیهالسلام : سل ان شئت، قال یحیی : ما تقول جعلنی الله فداک فی
محرم قتل صیدا؟ فقال له ابوجعفر علیهالسلام : قتله فی حل او حرم؟
عالما کان المحرم ام جاهلا؟ قتله عمدا او خطأ؟ حرا کان المحرم ام عبدا؟
صغیرا کان ام کبیرا؟ مبتدءا بالقتل ام معیدا؟ من ذوات الطیر کان الصید ام
من غیرها؟ من صغار الصید کان ام من کباره؟ مصرا علی ما فعل ام نادما؟ فی
اللیل کان قتله للصید ام نهارا؟ محرما کان بالعمرة اذ قتله ام بالحج کان
محرما؟ فتحیر یحیی بن اکثم و بان فی وجهه العجز و الانقطاع، و لجلج حتی عرف جماعة اهل المجلس امره. فقال المأمون :الحمدلله علی هذه النعمة و التوفیق لی فی الرأی، ثم نظر الی اهل بیته و قال لهم : اعرفتم الان ما کنتم تنکرونه؟ ثم
اقبل علی ابیجعفر فقال له : أتخطب یا اباجعفر؟ قال : نعم، یا
امیرالمؤمنین، فقال له المأمون : اخطب جعلت فداک لنفسک فقد رضیتک لنفسی و
انا مزوجک امالفضل ابنتی و ان رغم قوم لذلک. فقال ابوجعفر علیهالسلام
: الحمدلله اقرارا بنعمته، و لا اله الا الله اخلاصا بوحدانیته، و صلی
الله علی محمد سید بریته و الاصفیاء من عترته، اما بعد : فقد کان من فضل
الله علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام، فقال سبحانه : «و انکحوا
الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من
فضله و الله واسع علیم»(نور:32) ، ثم ان محمد ابن علی بن موسی یخطب
امالفضل بنت عبدالله المأمون، و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمة بنت
محمد صلی الله علیه و اله، و هو خمسمائة درهم جیادا، فهل زوجتنی یا
امیرالمؤمنین بها علی هذا الصداق المذکور؟ قال المأمون : نعم قد زوجتک یا اباجعفر ابنتی علی هذا الصداق المذکور، فهل قبلت النکاح؟ فقال ابوجعفر علیهالسلام : قد قبلت ذلک و رضیت به، فامر ان یقعد الناس علی مراتبهم فی الخاصة و العامة. قال
الریان : و لم تلبث ان سمعنا اصواتا تشبه اصوات الملاحین فی محاوراتهم،
فاذا الخدم یجرون سفینة مصنوعة من الفضة مشدودة بالحبال من الابریسم علی
عجلة مملوة من الغالیة. فامر المأمون ان تخضب لحی الخاصة من تلک
الغالیة، ثم مدت الی دار العامة فطیبوا منها، و وضعت الموائد فاکل الناس، و
خرجت الجوائز الی کل قوم علی قدرهم. فلما تفرق الناس و بقی من الخاصة
من بقی، قال المأمون لابیجعفر علیهالسلام : ان رأیت جعلت فداک ان تذکر
الفقه فیما فصلته من وجوه قتل المحرم الصید لنعلمه و نستفیده. فقال
ابوجعفر علیهالسلام : نعم، ان المحرم اذا قتل صیدا فی الحل و کان الصید من
ذوات الطیر و کان من کبارها فعلیه شاة، فان اصابه فی الحرم فعلیه الجزاء
مضاعفا، فاذا قتل فرخا فی الحل فعلیه حمل قد فطم من اللبن، و اذا قتله فی
الحرم فعلیه الحمل، و قیمة الفرخ، و ان کان من الوحش و کان حمار وحش فعلیه
بقرة، و ان کان نعامة فعلیه بدنة، و ان کان ظبیا فعلیه شاة. فان قتل
شیئا من ذلک فی الحرم فعلیه الجزاء مضاعفا هدیا بالغ الکعبة، و اذا اصاب
المحرم ما یجب علیه الهدی و کان احرامه بالحج نحره بمنی، و ان کان احرامه
بالعمرة نحره بمکة، و جزاء الصید علی العالم و الجاهل سواء، و فی العمد له
المأثم و هو موضوع عنه فی الخطأ، و الکفارة علی الحر فی نفسه، و علی السید
فی عبده، و الصغیر لا کفارة علیه، و هی علی الکبیر واجبة و النادم یسقط
ندمه عنه عقاب الاخرة و المصر یجب علیه العقاب فی الاخرة. فقال له المأمون : احسنت یا اباجعفر احسن الله الیک، فان رایت ان تسأل یحیی عن مسألة کما سالک. فقال ابوجعفر علیهالسلام لیحیی : اسألک؟ قال : ذلک الیک جعلت فداک، فان عرفت جواب ما تسألنی عنه و الا استفدته منک. فقال
له ابوجعفر علیهالسلام : اخبرنی عن رجل نظر الی امراة فی اول النهار،
فکان نظره الیها حراما علیه، فلما ارتفع النهار حلت له، فلما زالت الشمس
حرمت علیه، فلما کان وقت العصر خلت له، فلما غربت الشمس حرمت علیه، فلما
دخل علیه وقت العشاء الاخرة حلت له، فلما کان انتصاف اللیل حرمت علیه، فلما
طلع الفجر حلت له، ما حال هذه المرأة؟ و بماذا حلت له و حرمت علیه؟ فقال له یحیی بن اکثم : و الله ما اهتدی الی جواب هذا السؤال، و لا اعرف الوجه فیه، فان رایت ان تفیدناه. فقال
ابوجعفر علیهالسلام : هذه امة لرجل من الناس نظر الیها اجنبی فی اول
النهار، فکان نظره الیها حراما علیه، فلما ارتفع النهار ابتاعها من مولاها
فحلت له، فلما کان عند الظهر اعتقها فحرمت علیه، فلما کان وقت العصر تزوجها
فحلت له، فلما کان وقت المغرب ظاهر منها فحرمت علیه، فلما کان وقت العشاء
الاخرة کفر عن الظهار فحلت له، فلما کان فی نصف اللیل طلقها واحدة فحرمت
علیه، فلما کان عند الفجر راجعها فحلت له. قال : فاقبل المأمون علی من
حضره من اهل بیته فقال لهم : هل فیکم یجیب عن المسألة بمثل هذا الجواب او
یعرف القول فیما تقدم من السوال؟ قالوا : لا و الله ان امیرالمؤمنین اعلم
بما رای. فقال لهم : ویحکم! ان اهل هذا البیت خصوا من الخلق بما ترون
من الفضل، و ان صغر السن فیهم لا یمنعهم من الکمال، اما علمتم ان رسول الله
صلی الله علیه و اله افتتح دعوته بدعاء امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب
علیهالسلام و هو ابن عشر سنین، و قبل منه الاسلام و حکم له به، و لم یدع
احد فی سنه غیره، و بایع الحسن و الحسین علیهماالسلام و هما ابنا دون ست
سنین و لم یبایع صبیا غیرهما، افلا تعلمون الان ما اختص الله به هؤلاء
القوم، و انهم ذریة طیبة من بعض یجری لاخرهم ما یجری لاولهم. قالوا : صدقت یا امیرالمؤمنین، ثم نهض القوم.
[~hr~]منبع: صحیفه امام جواد؛ جواد قیومی اصفهانی؛ دفتر انتشارات اسلامی چاپ اول 1381.
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 597