نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 42
اینها پسران رسول خدا هستند
امام باقر علیهالسلام از اجداد طاهرینش از حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام نقل فرمودهاند
که روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بیمار شد، ایشان هم دست امام
حسن علیهالسلام را به دست راست و دست امام حسین علیهالسلام را به دست چپ
گرفت و به عیادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رفت. پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم در خانهی عایشه بود، امام حسن علیهالسلام در
جانب راست و امام حسین علیهالسلام در جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول
مالیدن بدن ایشان شدند. ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیدار نشد.
امام حسن علیهالسلام بر بازوی راست آن حضرت و امام حسین علیهالسلام بر
بازوی چپ آن حضرت به خواب رفتند. حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه
برگشتند... تا آنکه بعد از مدتی آن دو بزرگوار پیش از آن که حضرت رسول صلی
الله علیه و آله و سلم بیدار شود، بیدار شدند و از او پرسیدند: مادر ما کجا
است؟ گفت: هنگامی که شما خوابیدید، مادرتان به خانه برگشت. امام حسن و
امام حسین علیهماالسلام در آن شب تاریک و ابری بیرون آمدند. باران تندی
میبارید و صدای رعد و برق میآمد، پس به اعجاز الهی نوری در پیش روی آنها
درخشید و آن دو بزرگوار از پی آن رفتند. امام حسن علیهالسلام با دست
راست خود دست امام حسین علیهالسلام را گرفته بود و با هم میرفتند و با
یکدیگر سخن میگفتند تا اینکه به باغ «بنینجار» رسیدند. چون داخل آن
باغستان شدند، حیران شدند و ندانستند به کجا بروند (و ظاهرا به شدت خوابشان
میآمد.) امام حسن علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام گفت: بیا در همین
جا بخوابیم. امام حسین علیهالسلام گفت: اختیار با تو است، پس هر دو دست
در گردن یکدیگر کرده و به خواب فرو رفتند. حضرت رسالت صلی الله علیه و
آله و سلم از خواب بیدار شد، و احوال امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را
پرسید و در منزل فاطمه علیهاالسلام ایشان را طلب کرد ولی آنها را در آنجا
نیافت. آن حضرت دست به دعا برخواست و این گونه دعا فرمود: «الهی و سیدی و مولای؛ این دو فرزندانم، گرسنه از خانه بیرون رفتند، خداوندا؛ تو وکیل من بر آنها هستی.» ناگهان
برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نوری ظاهر شد و حضرت به دنبال
آن نور رفت تا به باغ بنینجار رسید، دید که ایشان دست در گردن یکدیگر
کرده و خوابیدهاند، باران نیز در نهایت شدت و تندی میآید که نظیری برای
آن نبود. ولی حق تعالی در بالای سر آنها ابر را شکافته بود و یک قطره باران
نیز بر ایشان نمیبارید. همچنین مار عظیمی آنها را احاطه کرده و آنها را
حفظ میکرد، موهای آن مار مانند نیهای نیستان بود و دو بال داشت که یکی را
بر روی امام حسن علیهالسلام و یکی را بر روی امام حسین علیهالسلام گسترده
بود. هنگامی که نگاه آن حضرت بر آن مار افتاد، مار تکانی به خود داد و
با شنیدن صدای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به کناری رفت و به سخن
درآمد و عرض کرد: «خداوندا؛ ترا و فرشتگانت را گواه میگیرم که اینها فرزندان پیغمبر تو هستند، و من ایشان را صحیح سالم تسلیم ایشان کردم.» آن حضرت فرمود: ای مار تو از چه طایفهای هستی؟ عرض کرد: من پیک جن به سوی شما میباشم. حضرت فرمود: از کدام طایفه هستی؟ عرض
نمود: از نصیبین؛ گروهی از بنیملیح مرا برای تعلیم آیهی قرآن که فراموش
کردهاند فرستادند، هنگامی که به این محل رسیدم ندائی از آسمان شنیدم که
میگفت: ای مار؛ اینها پسرهای رسول خدا هستند. آنها را از آفات و حوادث شب و
روز محافظت بنما. من نیز از ایشان محافظت کردم و آنها را صحیح و سالم به
شما تسلیم کردم. سپس آن مار آن آیهی قرآن را آموخت و برگشت. حضرت
رسالت صلی الله علیه و آله و سلم، امام حسن علیهالسلام را بر دوش راست خود
و امام حسین علیهالسلام را بر دوش چپ خود گرفت و آنها را به خانهی حضرت
فاطمه علیهاالسلام برد [1] . ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ پی نوشت ها: [1] مدینة المعاجز: 2 / 27 ح 893، بحارالأنوار: 43 / 266 ح 25. با کمی تغییر.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 42