نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 41
امابیها و کلیددار بهشت
امام رضا علیهالسلام فرمودند: ایام عید نزدیک شد حسنین
علیهماالسلام نزد مادر مکرمهی خودشان حضرت فاطمه علیهاالسلام رفته و
فرمودند: اطفال مدینه برای عید، خود را زینت میدهند پس چه شده که شما ما
را زینت نمیفرمایید، و ما چنانچه میبینی لباس نداریم. حضرت زهراء علیهاالسلام در جواب عزیزان خود فرمود: یا قرة عینی؛ ان ثیابکم عند الخیاط، فاذا خاطها و أتی بها زینتکما. ای نور دیدگانم؛ لباسهای شما در نزد خیاط است، هنگامی که آنها آماده شود و بیاورد شما را زینت خواهم کرد. حضرت فاطمه علیهاالسلام خواست با این جمله دل آنها را بدست آورد. این گفتگو گذشت تا شب عید فرا رسید، باز نور دیدگان پیغمبر مقصد سابق را بازگو نمودند، یعنی مادر جان؛ جامههای ما چه شد. در
این حال حضرت زهراء علیهاالسلام به خاطر رحمت به عزیزانش گریست و فرمود:
ای نور چشمانم؛ خوشحال باشید ان شاء الله هرگاه خیاط لباسهای شما را آورد
به شما خواهم داد. شب فرا رسید، ناگاه صدای درب خانه بلند شد. حضرت زهراء علیهاالسلام فرمود: کیست کوبنده در؟ شخصی عرضه داشت. یا بنت رسول الله؛ افتحی الباب أنا الخیاط جئت بالثیاب. ای
دختر رسول خدا؛ در را بگشا که من خیاط میباشم که لباسها را آوردهام.
بیبی دو عالم درب را گشود، و مردی با هیبت و خوش سیمائی را دید که پارچهی
بسته شدهای را آورده بود آن حضرت آن را گرفت و آن مرد برگشت. هنگامی
که حضرت فاطمه علیهاالسلام آن بسته را باز نمود دو پیراهن و دو عبا و
زیرجامه به قد و قامت عزیزانش و دو عمامه و کفش در آن بود با خوشحالی
حسنینش علیهماالسلام را از خواب بیدار نمود و آن جامهها را بر آنها
پوشانید. امام حسن و امام حسین -علیهماالسلام روز عید به نزد رسول خدا صلی
الله علیه و آله و سلم شتافتند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان
خود را زینت شده دید، ایشان را در آغوش گرفت و بوسید و به دوش مبارکش
سوارشان نمود و به سوی خانهی مادرشان حرکت نمود. آنگاه به حضرت فاطمه
علیهاالسلام فرمودند: یا فاطمه؛ رأیت الخیاط الذی أعطاک الثیاب؛ هل تعرفنی. ای فاطمه؛ دیدی آن خیاطی که لباسها را آورد، آیا او را شناختی. حضرت زهراء علیهاالسلام فرمود: به خدا؛ من او را نشناختم و نمیدانم لباسی در نزد خیاط باشد، خدا و رسولش از آن داناتر هستند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: دختر
جان؛ آن شخص خیاط نبود بلکه «رضوان» کلیددار بهشت بود. و جبرئیل این واقعه
را از طرف پروردگار به من خبر داد که لباسها از بهشت آمده است [1] . چه پیراهن که عالم جزء و کل به دامانش زده دست توسل چه پیراهن که تا شاه کرد در بر به زینب شد یقین قتل برادر [2] .