نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 669
خطیب دمشقی
یکروز هارون الرشید هفتاد نفر از علمای اهل سنت را فرا خواند، هنگامی که
آنها به مجلس آمدند هارون از شافعی پرسید: چند حدیث در فضائل حضرت
علی(ع)از حفظ داری؟ شافعی گفت: تعداد زیادی حدیث در فضیلت آقا علی(ع)به یاد دارم. هارون گفت: چقدر است؟ شافعی گفت: میترسم بگویم. هارون گفت: از کی میترسی؟ شافعی گفت: از تو میترسم. هارون گفت: نترس در امانی، بگو. شافعی گفت: حدود چهار صد تا پانصد حدیث از حفظ هستم. هارون از دیگری پرسید، گفت بیشتر از هزار حدیث در فضیلت علی(ع)از حفظ هستم. هارون همین سؤال را از ابویوسف نمود. وی پاسخ داد پانزده هزار حدیث مُسند و پانزده هزار حدیث مرسل درباره آقا علی(ع)از حفظ دارم. هارون از واقدی پرسید، او گفت من هم به اندازه ابویوسف وصف آقا علی(ع)را در احایث دیدهام. هارون گفت: آنچه که گفتید از شنیدههای شماست، امّا من فضیلتی از آقا علی(ع)را به چشم خود دیدهام، همه مشتاق شنیدن شدند. هارون
گفت: روزی حاکم دمشق برایم نامهای نوشت که خطیبی در اینجا زندگی میکند
که دشمن علی(ع)است و در خطابهایش مرتبا به آقا فحش میدهد، هر چه او را
تهدید کردهام فایدهای نکرده است چاره چیست؟ من در پاسخ او نوشتم: او
را به بغداد نزد من بفرست. وقتی خطیب به اینجا رسید او را نصیحت کردم و
گفتم: چرا با حضرت علی(ع)دشمنی داری؟ او گفت: برای اینکه او پدران و اجداد
ما را کشته است. گفتم: آنها را به فرمان خدا و رسولش کشته است. گفت بهر حال
من دشمن علی(ع)هستم. من هم دستور دادم که او را کتک زدند و به زندان
بینداختند، همان شب در خواب دیدم که حضرت خاتم الانبیاء (ص) از آسمان فرود
آمد در حالی که پشت سر حضرت، آقا علی(ع) و فاطمه زهرا و امام حسن و امام
حسین (علی(ع)همالسلام) و جبرئیل (ع) نیز قرار داشتند همه بطرف قصر من
آمدند. جامهایی از آب در دست جبرئیل بود. حضرت پیغمبر (ص)، شیعیان را
یکی یکی صدا زد و آنان را از آب بهشتی سیراب مینمود، از پنج هزار نفری که
در این اطراف زندگی میکنند تنها چهل نفر را که من آنها را میشناختم و
میدانستم از دوستداران و محبین آقا علی(ع)هستند سیراب شدند. در این بین
حضرت علی(ع)به پیامبر (ص) فرمود: از این خطیب بپرسید من با او چه کردهام؟
خطیب را آوردند، پیغمبر به او فرمود: آیا حیا نمیکنی؟ خداوندا او را مسخ
کن. ناگهان خطیب به شکل سگ در آمد، من از وحشت بیدار شدم و خادم را صدا زده
و گفتم: خطیب را بیاورید. من قصد داشتم خطیب را موعظه کرده و خوابی را که دیده بودم برایش تعریف کنم. خادم رفت و برگشت و گفت خطیب نیست امّا سگی در زندان است. گفتم:
سگ را بیاور، وقتی سگ را آورد دیدم خداوند برای عبرت دیگران گوشهای او را
به شکل انسان باقی گذاشته و بدن او را بشکل سگ در آورده است و امروز شما را
به اینجا دعوت کردهام تا به چشم خودتان برتری و فضیلت آقا علی(ع)را
ببینید به دستور هارون: خطیب را که به شکل سگ در آمده بود، آوردند. در
حالیکه بند به گردنش انداخته و او را میکشیدند، خطیب بدبخت، سر به زیر
افکنده بود. شافعی گفت: این خطیب مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته و مسخ
شده است. بنابراین بیشتر از سه روز زنده نمیماند زودتر او را از اینجا دور
کنید که بلای او ما را نیز مبتلا میکند. خطیب را به زندان برگرداندند،
طولی نکشید که صدای مهیبی برخاست و بر اثر صاعقه، ساختمان زندان برسر او
خراب شد و جسد نحسش را سوزانیدند. ز طریق بندگی علی(ع) نه اگر بشر بخدا رسد بچه دل نهد بکه رو کند بچه سو رود بکجا رسد ز خدا طلب دل مقبلی به علی(ع) ز جان متوسلی که اگر رسد بعلی(ع) دلی بعلی(ع) قسم بخدا رسد ازلی ولایت او بود ابدی عنایت او بود ز کفایت او بود ز خدا هر آنچه بما رسد بعلی(ع) اگر بری التجا چه در این سرا چه در آن سرا همه حاجت تو شود روا همه درد تو بدوا رسد علی(ع) ای تو یاور و یار ما اسفا بحال فگار ما نه اگر به عقیده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد نه بهر که هر که فدا شود چو فدائی تو بجا شود که هرآنکه درتو فنا شود ز چنین فنا به بقا رسد منبع : کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده، نشر مهدی یار
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 669