نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1766
هرگز از نهر عبور نکردهاند
جند بن عبداللّه ازدی گوید: در جنگ جمل و صفین با حضرت علی علیهالسلام
بودم و هیچگونه تردیدی در نبرد با کسانی که با او میجنگیدند نداشتم، تا
اینکه در نهروان حاضر شدم، در دلم شک و تردیدی نسبت به جنگ با آنها پیدا شد
با خود گفتم: اینها قاریان و نیکان ما هستند آیا آنها را بکشم؟ کاری بس
بزرگ است! تا اینکه صبحگاهی بود، ظرف آبی با خود داشتم از سپاهیان کناره
گرفتم، نیزه ام را به زمین زدم و سپر خود را روی آن نهادم و زیر سایه آن
از حرارت خورشید پناه گرفتم. در این میان ناگاه امیرالمؤمنین
علیهالسلام نزد من آمد و فرمود: برادر اَزدی آیا آبی برای طهارت داری؟ عرض
کردم: آری و آن ظرف آب را به حضرت دادم، حضرت آنقدر از من دور شد که او را
ندیدم، سپس بعد از تطهیر آمد و زیر سایه سپر نشست. در این هنگام اسب
سواری آمد و دنبال حضرت می گشت، به حضرت گفتم: این اسب سوار با شما کار
دارد، حضرت فرمود: او را راهنمائی کن، او را به طرف حضرت راهنمائی کردم،
مرد سوار نزد حضرت آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین خوارج از نهر گذشتند (و
به طرف ما آمدند) حضرت فرمود: نه آنها عبور نکردهاند، آن مرد گفت: بخدا که
عبور کردهاند، حضرت فرمود: حرف همان است که گفتم، تا اینکه مرد دیگری آمد
و گفت: یا امیرالمؤمنین خوارج از نهر عبور کردند، حضرت فرمود: نه عبور
نکردهاند، آن مرد گفت: به خدا سوگند که من نزد شما نیامدم مگر اینکه دیدم
پرچمهای ایشان و بار و بنه آنها در این طرف نهر است! حضرت فرمود: بخدا
سوگند چنین نکردهاند و قتلگاه آنها در آن طرف است، سپس حضرت برخاست و من
هم با او برخاستم و با خود گفتم: الحمدللّه که خداوند مرا نسبت به این مرد
(علی علیهالسلام) بینا کرد. او یکی از دو مرد است، یا مردی است بسیار
دروغگو و جسور و یا مردی است که از جانب خدا دلیل دارد و پیامبر با او قرار
و تعهد دارد. خدایا من با تو پیمان میبندم، پیمانی که روز قیامت مسئول
آن خواهم بود، به اینکه اگر دیدم آن گروه از نهر عبور کردهاند من اولین
کسی باشم که با او میجنگد و نیزه در چشم او فرو میبرد! و اگر آن گروه
از نهر عبور نکرده باشند، همراه او به جنگ و نبرد ادامه خواهم داد. با این
تصمیم به صفوف سپاه ملحق شدیم که دیدیم پرچمها و بار و بنه خوارج بر سر جای
خود است و عبور نکردهاند. در این هنگام حضرت علی علیهالسلام به پشت
من زد و فرمود: ای برادر اَزد آیا حقیقت برایت روشن شد؟ عرض کردم: آری ای
امیرالمؤمنین، فرمود: پس به دشمنت بپرداز یعنی طبق تعهدی که کردی مشغول
جهاد شو. او گوید: یک نفر را کشتم، با یک نفر دیگر گلاویز شدم، هر دو بر
زمین افتادیم در اثر شدت جراحات، یاران من، مرا به عقب آوردند وقتی به هوش
آمدم دیدم کار تمام شده است و دشمن شکست خورده است. شیخ مفید (ره)
میفرماید: این حدیث میان اهل حدیث مشهور است و وقتی جندب این جریان را نقل
کرد هیچکس منکر آن نشد. [1] .