responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 1726
وصیت‌

1- در بیماریی که منجر به وفات رسول خدا شد، بر بالین او حاضر بودم.سر (نازنین) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموی او) مردم را از برابر او دور می‌کرد.
حالت اغما و بیهوشی بر حضرتش مستولی گشته بود. چیزی نگذشت که به هوش آمد و چشم گشود. در این بین متوجه عباس شد و گفت: ای عباس، ای عموی پیامبر! (آیا حاضری) وصیت مرا بپذیری و دیونم را بپردازی و به وعده‌هایی که به مردم داده ام جامه عمل پوشی؟
عباس پاسخ داد: ای فرستاده خدا! شم ابا سخاوت تر از تندباد هستید (به همه وعده خیر داده اید) کجا در میان اموال من، مالی که بتواند از عهده قرضهای شما و انجام تعهداتتان برآید، پیدا می‌شود؟ من چنین مالی ندارم.
رسول خدا(ص) دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تکرار فرمود. اما عباس د در پاسخ او همان می‌گفت که اول بار گفته بود.
پیامبر خدا(ص) چون از وی ماءیوس شد فرمود: هم اینک به کسی وصیت خواهم کرد که او می‌پذیرد و چون تو سخن نخواهد گفت.
سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پیشنهاد داد و) فرمود:
علی! وصایت مرا بپذیر و قرضهایم را بر عهده گیر، و وعده‌هایم را به انجام رسان.
از شنیدن این کلمات گریه راه گلویم را گرفت و سرشک اشک در چشمانم دوید و پیکرم به لرزه افتاد. در این حال دیدم سر مبارک پیامبر در دامن من به این سوی و آن سوی می‌غلتد (و گویا حالت تعادل از کف داده بود). ریزش اشک از دیدگانم چهره منور او را تر می‌ساخت، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وی عاجز مانده بودم. همین دنگ سبب گشت تا دوباره بگوید: علی! به وصیتم عمل کن و....
گفتم: پدر و مادرم فدای شما، چنین خواهم کرد.
سپس امر فرمود که او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همین طور که او را در بغل داشتم فرمود:
علی! تو در دنیا و آخرت برادر من و وصی و جانشین من هستی.
2- سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشیر و زره و استر و زین و لجام و کمربندی که روی زره اش می‌بسته است را نیز به همراه خود بیاورد.
بلال آنچه را که فرموده بود، آورد [1] و کنار بستر، برابر رسول خدا(ص) ایستاد. پیامبر خدا(ص) از من خواست تا به پا خیزم و آن اشیاء را برگیرم و به خانه خود برم. من نیز چنان کردم و بازگشته و در مقابل پیغمبر(ص) ایستادم.
حضرت نگاهی به من انداخت و سپس انگشتر خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر، مخصوص تو است، بگیر، که در دنیا و آخرت از آن تو خواهد بود.
(این توجه و ارادت از آن حضرت در شرایطی ابراز می‌شد که منزل مملو از جمعیت، بنی‌هاشم و دیگران بود و همگان رفتار و حرکات او را زیر نظر داشتند و گفتار او را می‌شنیدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود: هرگز با علی مخالفت نکنید که گمراه خواهید شد.
مبادا با او رشک و حسد برید که در شمار کفار محسوب خواهید شد.
در فاصله کوتاهی که به امر آن حضرت اشیاء اهدایی او را به خانه خود بردم و بازگشتم، عباس از این فرصت استفاده کرد و در جای من نشست. (با آمدن من او حرکتی نکرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست که برخیزد و من بر جای خود بنشینم. این سخن بر عباس گران آمد و گفت:
آیا پیرمرد را بر پا می‌داری و جوان را می‌نشانی؟! و اعتنایی نکرد.
رسول خدا(ص) مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تکرار کند.
عباس (برنجید و) با خشم و غضب برخاست و جا خالی کرد و من نشستم آنگاه پیامبر خدا فرمود: عباس! ای عمو! مبادا من از دنیا بروم و بر تو خشمگین باشم که خشم من تو را به دوزخ بکشاند. عباس بازگشت و نشست.
3- سپس رسول خدا(ص ) به بلال فرمود:
فرزندانم حسن و حسین را حاضر کن.
بلال در پی بچه‌ها روان شد و بزودی بازگشت. تا چشم رسول خدا(ص) بر عزیزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به بوییدن و نوازش آن دو پرداخت.
من پنداشتم که سنگینی بچه‌ها بر سنه پیامبر ممکن است سبب رنج و زحمت او گردد،از این رو جلو رفتم تا شاید بچه‌ها را از سینه جدّشان دور کنم، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سیر ببینند و ببویند و من نیز آنان را نیک ببویم. بگذار در این فرصت باقی مانده، از من بهره گیرند و من نیز از آنان بهره مند گردم، بزودی پس از من با روزهای سخت و دشواری مواجه گردند. نفرین بر کسانی که آنان را به ترس و وحشت اندازند.
بار خدایا! من این دو کودک و پدرشان را به تو می‌سپارم.
1- عن علی بن ابی طالب قال: کنت عند رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه فکان راسه فی حجری و العباس یذبت عن وجه رسول الله (ص) فاغمی علیه اغماء ثم فتح عینیه فقال: یا عباس! یا عم رسول الله! اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی، فقال العباس: یا رسول الله! انت اجود من الریح المرسله و لیس فی مالی وفا لدینک و عدالتک. فقال النبی ذلک ثلاثا یهیده علیه و العباس فی کل ذلک یجیبه بما قال اول مره فقال النبی: لاقولنها لمن یقبلها و لایقول یا عباس مثل مقالتک فقال: یا علی اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی.
فخنقتنی العبره وارتج جسدی و نظرت الی راس رسول الله (ص) یذهب و یجی فی حجری فقطرت دموعی علی وجهه و لم اقدر ان اجیبه. ثم ثنی فقال یا علی! اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی قلت نعم بابی و امی قال اجلسنی فاجلسته فکان ظهره فی صدری فقال یا علی انت اخی فی الدنیا و الاخره و وصیی و خلیفتی فی اهلی. [2] .
2- قال علی (ع):... ثم قال: یا بلال! هلم سیفی و درعی و بغلتی و سرجها و لجامها و منطقتی التی اشدها علی درعی.
فجا بلال بهذه الاشیاء فوقف بالبغله بین یدی رسول الله فقال: یا علی! قم فاقبض. فقمت و قام العباس فجلس مکانی، فقمت فقبضت ذلک فقال انطلق به الی منزلک. فانطلقت ثم جئت فقمت بین یدی رسول الله قائما فنظر الی ثم عمد الی خاتمه فنزعه ثم دفعه الی فقال: هاک یا علی هذا لک فی الدنیا و الاخره و البیت غاص من بنی‌هاشم و المسلمین فقال یا بنی‌هاشم یا معشر المسلمین! لاتخالفوا علیا فتضلوا و لاتحسدوه تکفروا یا عباس! قم من مکان علی. فقال: تقیم الشیخ و تجلس الغلام؟ فاعادها علیه ثلاث مرات فقام العباس فنهض مغضبا و جلست مکانی فقال رسول الله (ص): یا عباس! یا عم رسول الله لا اخرج من الدنیا و انا ساخط علیک فیدخلک سخطی علیک النار. فرجع فجلس.
3- فقال: یا بلال ایتنی بولدی الحسن و الحسین. فانطلق فجا بهما فاسندهما الی صدره فجعل یشمهما....
فظننت انهما قد غماه‌ای اکرباه فذهبت لاوخرهما عنه فقال: دعهما یشمانی و اشمهما و یتزودا منی و اتزود منهما فسیلقیان من بعدی زلزالا و امرا عضالا،فلعن الله من یحیفهما، اللهم انی استودعکهما و صالح المؤمنین. [3] .


پی نوشت ها:
(1)
به روایت شیخ مفید، تنها چیزی که بلال نیاورد، زره آن حضرت بود که آن روز در گرو مرد یهودی بود این مرد در برابر چهار درهم وام، زره حضرت را در رهن خود داشت. (بحار، ج 22، ص د 501).
[2] بحار، ج 22، ص 499.
[3] بحار، ج 22، ص 500.

نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 1726
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست