نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1723
وقتی عمر از علی میگوید
ابووائل نقل میکند، روزی همراه عمر بن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناک به عقب نگاه کرد. گفتم: چرا ترسیدی؟ گفت: وای بر تو! مگر شیر درنده، انسان بخشنده، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمیبینی؟ گفتم: او علی بن ابیطالب است. گفت: شما او را به خوبی نشناختهای! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانی علی برای تو بگویم، نزدیک رفتم، گفت: در
جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او
گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلی الله علیه و
آله و سلم سرپرست اوست. هنگامی که آتش جنگ، شعلهور شد، هر دو لشگر به
یکدیگر هجوم بردند. ناگهان صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در
اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طوری که توان جنگی را از
دست دادیم و با کمال آشفتگی از میدان فرار کردیم. در میدان جنگ تنها ایشان
ماند. ناگاه علی را دیم که مانند شیر پنجه افکن، راه را بر ما بست، مقداری
ماسه از زمین برداشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید،
خشمگینانه فریاد زد، زشت و سیاه باد روی شما به کجا فرار میکنید؟ آیا به
سوی جهنم میگریزید؟ ما به میدان برنگشتیم. بار دیگر بر ما حمله کرد و
اینبار در دستش اسلحهای بود که از آن خون میچکید، فریاد زد: شما بیعت
کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن
هستید. به چشمهایش نگاه کردم، گویی مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش
از آن شعله میکشید و یا شبیه دو پیاله پر از خون. یقین کردم به طرف ما
میآید و همه ما را میکشد، من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم: ای ابوالحسن! خدا را! خدا را! عربها در جنگ گاهی فرار میکنند و گاهی حمله میآورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران میکنند. گویا
خود را کنترل کرد و چهرهاش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون، همواره
آن وحشی که آن روز از هیبت علی علیهالسلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش
نکردهام! [1] .
پی نوشت ها: (1) بحار، ج 2 ص-52 ج 41 ص 73 با مختصری تفاوت ؛ داستانهای بحارالأنوار، ج 1 ص50.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1723