responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 1608
مرغ بریان‌

با رسول خدا(ص) در مسجد بودم. آن حضرت پس از ادای فریضه صبح برخاستند و از مسجد خارج شدند. من نیز از پی او بیرون آمدم.
برنامه همیشگی رسول خدا(ص) این بود که اگر آهنگ رفتن جایی را داشت، مرا مطلع می‌ساخت. من هم وقتی که احساس می‌کردم، درنگ او برخلاف انتظار قدری به طول انجامیده است، به همان مکان می‌رفتم تا از حال او خبر گیرم ؛ چه اینکه دلم تاب و تحمل دوری او را، هر چند برای ساعتی، نداشت.
با توجه به همین برنامه، آن روز صبح، پیامبر گرامی هنگام خروج از مسجد به من فرمود:
من به خانه عایشه می‌روم این را گفت و روانه گردید. من نیز به منزل بازگشتم و لحظاتی را در منزل ماندم، ساعات خوشی را در جمع خانواده با حسن و حسین سپری کردم و در کنار همسر و فرزندان خود احساس شعف و شادمانی داشتم... (اما ناگهان حالتی در خود احساس کردم، که گویا کسی مرا به سوی خانه عایشه فرا می‌خواند، این بود که بی اختیار) از جا برخاستم و راهی منزل عایشه شدم.
در زدم. صدای عایشه بود که پرسید: کیستی؟ گفتم: علی.
گفت: رسول خدا(ص) خفته است!
ناچار برگشتم. اما با خود گفتم: جایی که عایشه در منزل باشد، چگونه پیامبر خدا فرصت خواب و استراحت پیدا نموده است؟!
پاسخ او را باور نکردم. باز گشتم و دوباره در زدم، این بار هم عایشه بود که پرسید: کیستی؟ گفتم: علی.
گفت: رسول خدا(ص) کاری دارند.
من در حالی که از در زدن خود شرمگین شده بودم، برگشتم. (ولی مگر بازگشت ممکن بود؟) شوق دیدار رسول خدا(ص) حالتی در من پدید آورده بود که جز با دیدار او آسوده نمی‌گشتم، این بود که با بسرعت بازگشتم و برای بار سوم در کوفتم. اما شدیدتر از دفعات پیش باز عایشه پرسید: کیستی؟ گفتم: علی.
(که خوشبختانه) آواز رسول خدا(ص) به گوشم رسید که به عایشه فرمود: در را باز کن!
عایشه ناگزیر در را بگشود و من داخل شدم. پیامبر خدا(ص) پس از آنکه مرا (کنار خود) نشاند، فرمود: اباالحسن! آیا نخست من قصه خود را باز گویم یا ابتدا تو از تأخیر خود سخن گویی؟
گفتم: ای فرستاده خدا! شما بگویید که سخن شما خوش تر است. آنگاه فرمود:مدتی بود که گرسنگی آزارم می‌داد، و من آن را مخفی می‌داشتم. تا اینکه به خانه عایشه آمدم، اینجا هم بااینکه توقفم به طول انجامید چیزی برای خوردن پیدا نشد.
از این رو دست به دعا گشودم و از ساحت کریمانه اش د مدد جستم که ناگاه دوستم جبرئیل از آسمان فرود آمد و این مرغ بریان را به همراه خود آورد و گفت: هم اینک خدای عزوجل بر من وحی فرمود؛ که این مرغ برشته را که از بهترین و پاکیزه ترین غذاهای بهشتی است برگیرم و برای شما بیاورم.
و جبرئیل به آسمان صعود کرد. من نیز به پاس اجابت و عنایت پروردگار، به شکر و ستایش او مشغول شدم، آنگاه گفتم:
پروردگارا! از تو می‌خواهم کسی را در خوردن این غذا همراهم سازی که من و تو را دوست داشته باشد.
لحظاتی منتظر ماندم و کسی بر من وارد نشد.
دوباره دست به دعا برداشتم و عرض کردم:
خدایا! توفیق همراهی در صرف این غذا را نصیب آن بنده‌ای بنما که او افزون بر اینکه تو و مرا دوست بدارد، محبوب من و تو نیز باشد.
(چیزی نگذشت) که صدای کوبه در بلند شد و فریاد تو به گوشم رسید. به عایشه گفتم: در بگشا، که تو وارد شد، (چشمانم به دیدنت روشن شد و) من پیوسته شاکر و سپاسگزار خواندم ؛ چه اینکه تو همان کسی هستی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارندعلی! مشغول شو و از غذا بخور!پس زا صرف غذا، پیامبر خدا(ص) از علی خواست تا او نیز قصه خود را بازگوید.در اینجا علی آنچه در غیاب آن حضرت رخ داده بود، از لحظه خروج از مسجد تا مزاحمتها و ممانعت‌های عایشه و بهانه تراشی‌های او، همه را به عرض آن حضرت رسانید. آنگاه پیامبر خدا(ص) روی به عایشه کرد و فرمود:
عایشه! هر چه خدا بخواهد همان می‌شود (اما بگو بدانم) چرا چنین کردی؟
عایشه گفت: ای رسول خدا (ص) من خواستم افتخار شرکت در خوردن این غذای بهشتی نصیب پدرم شود.
حضرت فرمود: این اولین بار نیست که کینه توزی تو نسبت به علی آشکار می‌شود،من از آنچه در دل نسبت به او داری، بخوبی آگاهم. عایشه! کار تو به آنجا خواهد کشید که به جنگ با علی برمی خیزی!
عایشه گفت: مگر زنان هم با مردان به نبرد آیند؟
پیامبر فرمود: همان که گفتم، تو بر جنگ و نبرد با علی کمر بندی و در این کار کسانی از نزدیکان و یاران من (طلحه و زبیر) تو را همراهی کنند و بر وی بشورند.
در این جنگ رسوایی به بار خواهید آورد که زبانزد همگان گردید، در این مسیر به جایی می‌رسی که سگهای حواب بر تو پارس کنند، در آنجا تو پشیمان گردی و درخواست بازگشت کنی اما پذیرفته نخواهد شد، چهل مرد (به دروغ) شهادت دهند که آن مکان حواب نیست (و نام دیگری دارد) و تو به شهادت و گواهی آنها خرسند خواهی شد و همچنان به راه خود ادامه دهی تا به شهری برسی (بصره) که مردم آن بر حمایت و یاری تو به پاخیزند. آن شهر از دورترین آبادیها به آسمان و نزدیکترین آنها به آب است.
اما از لین لشکر کشی سودی نخواهی برد و با شکست و ناکامی باز خواهی گشت، آن روز تنها کسی که جانت را از معرکه قتال رهایی بخشد و تو را همراه تنی چند از معتمدان و نیکان اصحابش به مدینه باز گرداند، همین شخص خواهد بود (اشاره به علی).
خیرخواهی او به تو همواره بیش از خیرخواهی تو به اوست، علی، آن روز تو را از چیزی می‌ترساند و از عاقبت شومی برحذر می‌دارد که اگر آن را اراده کند و بر زبان جاری سازد، فراق و جدایی ابدی بین من و تو حاصل گردد؛ چه اینکه اختیار طلاق و رهایی همسرانم پس از وفات من در دست علی است، و هر یک را که او رها سازد و طلاق گوید، رشته زوجیت بین وی و رسول خدا(ص) برای همیشه بریده گردد.از افتخار انتساب همسری پیامبر خدا(ص) محروم خواهد ساخت.پیشگوییهای حضرت که به اینجا رسد، عایشه گفت:
ای کاش مرده بودم و آن روز را نمی‌دیدم!
حضرت فرمود: هرگز هرگز، به خدا سوگند آنچه گفتم شدنی است و گویا هم اینک آن را می‌بینم. سپس حضرت به من فرمود:
علی! برخیز که وقت نماز ظهر است، باید بلال را هم برای اذان خبر کنم. آنگاه بلال اذان گفت و حضرت به نماز ایستاد و من هم نماز گزاردم. و ما همچنان در مسجد ماندیم.
عن علی قال: کنت انا و رسول الله (ص) فی المسجد بع ان صلی الفجر، ثم نهض و نهضت معه و کان اذا اراد ان یتجه الی موضع اعلمنی بذلک فکان اذا ابطا فی الوضع صرت الیه لاعرف خبره ؛ لانه لایتقار قلبی علی فراقه ساعه فقال لی: انا متجه الی بیت عائشه فمضی و مضیت الی بیت فاطمه فلم ازل مع الحسن و الحسین و هی و انا مسروران بهما ثم انی نهضت و صرت الی باب عائشه فطقت الباب فقالت لی عائشه: من هذا؟ فقلت لها: انا علی فقالت: ان النبی راقد فانصرفت ثم قلت: النبی راقد و عائشه فی الدار؟ فرجعت و طرقت الباب فقالت لی عائشه من هذا؟ فقلت انا علی فقالت: ان النبی علی حاجه فانثیت مستحییا من دقی الباب و وجدت فی صدری ما لا استطیع علیه صبرا فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیقا، فقالت لی عائشه: من هذا؟
فقلت: انا علی فسمعت رسول الله (ص) یقول لها: یا عائشه افتحی له الباب ففتحت فدخلت.
فقال لی: اقعد یا اباالحسن احدثک بما انه فیه او تحدثنی بابطائک عنی؟
فقلت: یا رسول الله (ص)! حدثنی فان حدیثک احسن فقال: یا ابا الحسن کنت فی امر کتمته من الم الجوع فلما دخلت بیت عائشه و اطلت القعود و لیس عندها شی تاتی به، مددت یدی و سالت الله القریب المجیب، فهبط علی حبیبی جبرئیل و معه هذا الطیر و هو اطیب طعام ی الجنه فاتیک به یا محمد! فحمدت الله کثیرا و عرج جبرئیل، فرفعت یدی الی السما فقلت: اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی یاکل معی هذا الطائر.
فمکثت ملیا فلم ار احدا یطرف الباب، فرفعت یدی ثم قلت: اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی و تحبه و احبه یاکل معی هذا الطائر، فسمعت طرقت للباب و ارتفاع صوتک فقلت لعائشه: ادخلنی علیا، فدخلت فلم ازل حامد الله حتی بلغت الی اذ کنت تحب الله و تحبنی و یحبک الله و احبک فکل یا علی!
فلما لکلت انا و النبی الطائر، قال لی: یا علی! حدثنی، فقلت یا رسول الله (ص)....
فقال النبی (ص) (لعائشه): ابیت الا ان یکون الامر هکذا یا حمیراء ما حملک علی هذا؟
فقالت: یا رسول الله (ص)! اشتهیت ان یکون ابی یاکل من الطیر فقال لها: ما هو باول ضغن بینک و بین علی و قد وقفت علی ما فی فلبک لعلی انک لتقاتلینه فقالت: یا رسول الله (ص) و تکون النسا یقاتلن الرجال؟ فقال لها: یا عائشه انک لتقاتلین علیا و یصحبک و یدعوک الی‌ها نفر من اصحابی فیحملونک علیه و لیکونن فی قتالک له امر بنحدث به الاولون و الاخرون و علامه ذلک انک ترکبین الشیطان ثم تبلین قبل ان تبلغی الی الموضع الذی یقصد بک الیه، فتنبح علیک کلاب الحواب فتسالین الرجوع فیشهد عندک قسامه اربعین رجلا ما هی کلاب الحواب فتصیرین الی بلد اهله انصارک هو ابعد بلاد علی الارض الی السما و اقربها الی الما و لترجعین و انت صاغره غیر بالغه الی ما تریدین و یکون هدا الذی یردک مع من یثق به من اصحابه، انه لک خیر منک له و لینذرنک بما یکون الفراق بینی و بینک فی الاخره، و کل من فرق الی بینی و بینه بعد وفاتی ففراقه جائز.
فقالت: یا رسول الله (ص)! لینتی مت قبل ان یکون ما تعدنی!
فقال لها: هیهات هیهات و الذی نفسی بیده لیکونن ما قلت حتی کانی اراه.
ثم قال لی: قم یا علی! فقد وجبت صلاه الظهر حتی امر بلالا بالاذان فاذن بلال و اقم الصلوه و صلی و صلیت معه و لم نزل فی المسجد. [1] .


پی نوشت ها:
(1)
احتجاج، ص 197؛ بحار، ج 38، ص 348؛ داستان مشوی (مرغ بریان) از مسلمات تاریخ و حدیث است. این داستان با روایات متفاوت، متجاوز از هیجده نقل، تنها در کتب معتبر اهل سنت آمده است.

نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 1608
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست