نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1461
کتابی که حوادث آینده در آن ثبت بود
سلیم بن قیس گوید: وقتی امام حسین علیهالسلام به شهادت رسید ابنعباس
به شدت گریه کرد و سپس گفت: چه چیزها که این امت بعد از پیامبرش دید! خدایا
من تو را شاهد میگیرم که من دوستدار علی بن ابیطالب و فرزندانش هستم و
از دشمنان او و دشمنان فرزندانش بیزارم و در مقابل دین آنان تسلیم هستم.
ابنعباس گفت: روزی در ذی قار خدمت امیرالمومنین وارد شدم. حضرت کتابی را
برایم بیرون آورد و فرمود: ای ابنعباس، این کتابی است که پیامبر
علیهالسلام بر من املاء فرموده و دست خط خودم است. عرض کردم: یا
امیرالمومنین، آن را برایم بخوان. حضرت آن را خواند و در آن بود همه آنچه
از زمان رحلت پیامبر تا زمان شهادت امام حسین اتفاق افتاده و اینکه چگونه
کشته میشود و چه کسی او را میکشد و چه کسی او را یاری میکند و چه کسانی
همراه او شهید میشدند؟ سپس آن حضرت به شدت گریه کرد و مرا به گریه درآورد. از
جمله آنچه برایم خواند این بود که با خود آن حضرت چه میکنند، و چگونه
حضرت زهرا علیهاالسلام شهید میشود، و چگونه پسرش امام حسن علیهالسلام به
شهادت میرسد و چگونه این امت به او مکر و حیله میکنند. وقتی کیفیت قتل امام حسین علیهالسلام را خواند بسیار گریست: و سپس آن کتاب را بست، و بقیه آنچه تا روز قیامت واقع میشود باقی ماند. در
آن کتاب از جمله آنچه حضرت برایم خواند- جریان ابوبکر و عمر و عثمان و
اینکه هر یک از آنان چقدر حکومت میکنند و اینکه با علی علیهالسلام چگونه
بیعت میشود، و واقعه جمل و شورش عایشه و طلحه و زبیر، و واقعه صفین و
کسانی که در آن کشته میشوند، و واقعه نهروان و جریان حکمین، و حکومت
معاویه و کسانی از شیعه که به دست معاویه کشته میشوند، و برنامهای که
مردم نسبت به امام حسین علیهالسلام انجام میدهند، و جریان یزید تا آنجا
که منتهی به قتل امام حسین علیهالسلام شد. من همه اینها را از
امیرالمؤمنین علیهالسلام شنیدم، و همانطور که حضرت خوانده بود بدون کم و
زیاد واقع شد. من خط آن حضرت را میشناختم و در آن کتاب دیدم که تغییر
نکرده و زرد نشده بود. وقتی حضرت آن کتاب را بست عرض کردم: یا
امیرالمؤمنین، ای کاش بقیه کتاب را هم برایم میخواندی و فرمود: نه، ولی
برایت نقل میکنم. مانع من این است که آنچه ما از خاندان و فرزندان تو
خواهیم دید در آن آمده است و مسئله فجیعی است که ما را میکشند و با ما
عداوت میورزند و حکومتی بد و قدرتی شوم دارند. دوست ندارم آنها را
بشنوی و غمناک شوی و تو را ناراحت کند، ولی برای تو نقل میکنم. پیامبر صلی
الله علیه و آله هنگام رحلتش دست مرا گرفت و برایم هزار باب از علم گشود
که از هر بابی هزار باب باز میشد. در این حال ابوبکر و عمر به من نگاه
میکردند و آن حضرت به این مطلب اشاره میفرمود. وقتی بیرون آمدم آن دو
به من گفتند: پیامبر به تو چه گفت؟ من هم سخن آن حضرت را برای آنان نقل
کردم. آنان دست خود را تکان دادند و سخن مرا تکرار کردند. سپس پشت کردند در
حالی که سخن مرا تکرار میکردند و با دوستان خود اشاره مینمودند. ای ابنعباس، (فرزندم) حسن از کوفه همراه فلان تعداد جمعیت به استثنای یک نفر نزد تو میآید. ای
ابنعباس وقتی حکومت بنی امیه از بین برود اولین گروه از بنی هاشم که به
حکومت میرسند فرزندان تو هستند، و کارهایی میکنند.ابنعباس گفت: بودن
نسخه آن کتاب نزد من محبوبتر بود از آنچه آفتاب بر آن تابیده. [1] .