نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1269
علی و رأس الجالوت
امام باقر علیهالسلام فرمود: «وقتی که حضرت علی علیهالسلام از جنگ
نهروان برگشت، در مسجد کوفه نشسته بود که رئیس یهودیان یعنی رأس الجالوت به
حضور حضرت رسید و عرضه داشت: میخواهم چند سؤال از جنابتان بپرسم که آن را
نمیداند مگر نبی یا وصی نبی، اگر خواهی بپرسم وگرنه در گذرم؟ حضرت
فرمود: ای برادر یهود! از هر چه خواهی بپرس؛ عرض کرد: ما در کتاب خود،
تورات یافتیم که وقتی پیامبری را حق تعالی بر میانگیزد بدو امر میکند که
کسی را از خاندان خودش انتخاب کند تا پس از او کارگزار امتش باشد، و دستور
دهد تا امت از او متابعت کنند و به وسیلهاش عمل نمایند. خداوند، اوصیاء
پیغمبران را در حیاتشان امتحان کرد و بعد از وفاتشان هم آن وصی را امتحان
کند، به من بگو که خدای تعالی چند بار اوصیاء را در حیات پیامبران و چند
بار بعد از وفاتشان امتحان نماید، و وقتی امتحان اوصیاء خوب از کار درآمد
آخر کارشان چه شود؟ امام فرمود: به خدائی که غیر از او نیست، آن خدائی
که دریا را برای بنیاسرائیل شکافت و تورات را بر موسی و انجیل را بر عیسی
نازل فرمود، اگر جواب تو را بدهم اقرار و اعتراف به وصایتم میکنی؟ گفت:
آری.حضرت فرمود: به خدائی که دریا را برای بنیاسرائیل شکافت و تورات را بر
موسی نازل کرد اگر جوابت را بدهم اسلام میآوری؟ گفت: آری. باز حضرت
فرمود: خداوند- عزوجل- اوصیاء را در حیات انبیاء در هفت موضع امتحان میکند
تا اطاعت و خدمت او را بیازماید و چون از طاعت و امتحان آنها راضی شد، به
پیغمبرش امر میکند او را در حیاتش ولی و دوست بگیرد، و بعد از وفاتش او را
وصی خود قرار بدهد و اطاعت از اوصیاء را بر گردن امت آن پیامبر مینهد. خداوند
اوصیاء را بعد از وفات انبیاء در هفت جا امتحان میکند تا صبر آنان آزموده
شود، پس وقتی امتحانشان رضایت بخش شد، عاقبت آنان باسعادت میشود، و با
خوشبختی کامل به پیغمبرش ملحق میگردند. رأس الجالوت که رئیس یهودیان
بود عرض کرد: درست فرمودی یا امیرالمؤمنین علیهالسلام! پس مرا از امتحان
شما در حیات پیامبر و بعد از وفاتش، و این که آخر کار تو به کجا میکشد،
آگاه کن! حضرت دست او را گرفت و فرمود: ای برادر یهودی! بلند شو برویم تا
تو را آگاه نمایم. جماعتی از یاران امام بلند شدند و عرض کردند: یا
امیرالمؤمنین علیهالسلام! ما را هم به این مطالب آگاه فرما! امام فرمود:
میترسم قلوب شما (از رنجها و گرفتاریم) تحمل مطالب را نداشته باشد؛ عرض
کردند: برای چه یا امیرالمؤمنین علیهالسلام؟ فرمود: برای اینکه کارهای
نادرست از بسیاری از شما دیدم. مالک اشتر بلند شد و عرض کرد یا
امیرالمؤمنین! ما را هم آگاه کن، قسم به خدا هر آینه میدانیم که روی کره
زمین به غیر تو وصی نبی و رسولی نیست، و میدانیم که خداوند بعد از
پیامبران پیامبری مبعوث نخواهد کرد و پیروی از تو به گردن ماست و اطاعت از
تو پیوسته و متصل به پیروی از پیامبر اکرم میباشد.حضرت تقاضای مالک اشتر
را پذیرفت و نشست و رو به یهودی کرد و فرمود: ای برادر یهودی! خدا مرا در
زندگی پیامبران در هفت جا امتحان کرد و دریافت که من به نعمتهای او مطیع
هستم، بدون اینکه از خود ستایش کنم، میگویم. رأس الجالوت گفت: در چه چیزهایی؟ ای امیرالمؤمنین علیهالسلام! امام
فرمود: اما، مقام اول، آن بود که خدا چون وحی به پیغمبران فرستاد و رسالت
را بر دوش او قرار داد، من در خاندان پیامبر، در مردان از همه کم سنتر
بودم، با اینکه در خانه او و خدمتش بودم و فرمانهایش را انجام میدادم؛
پیامبر کوچک و بزرگ خاندان بنی عبدالمطلب را خواند و آنان را به یگانگی خدا
و رسالت خویش دعوت کرد، لکن آنها امتنا کردند و انکارش نمودند و از او
دوری جستند و او را پشت سر انداختند و خود را از وجود پیامبر صلی الله علیه
و آله و سلم دور کردند و گناه گرفتند؛ مردمان دیگر هم از پیامبر دور شدند و
با او مخالفت کردند. چون پیشنهاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر
آنان سخت بود و قلوب آنان تحمل آنان را نداشتند و عقلشان هم نمیرسید و این
کار را بر خود بزرگ و سنگین شمردند، تنها من با سرعت و مطیعانه و با یقین،
دعوت پیامبر را پذیرفتم و شک و تردید در دلم نیامد؛ سه سال با پیامبر این
روش و عقیده را داشتم، در روی کره زمین غیر از من و خدیجه، دختر خویلد، کسی
نبود که با پیامبر نماز بخواند و بدو عقیده مند باشد، سپس امام رو به
یاران خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ همگی عرض کردند: چرا، یا
امیرالمؤمنین! اما، مقام دوم؛ ای برادر یهودی! آنجا بود که قریش برای
کشتن و از بین بردن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشورت میکردند و
حیله به کار میبردند تا اینکه آخرالامر در محل شور خود در یک روز با حضور
شیطان ملعون به شکل مرد یک چشم کور از مردمان ثقیف، جمع شدند و رأی دادند
که از هر گروه و تیره از قریش مردی قوی را برگزینند، و با شمشیری جمع شوند و
هنگامی که پیامبر خوابیده است، همگی با یک ضربت بر پیامبر حملهور شوند و
او را به قتل برسانند؛ وقتی پیامبر به قتل رسید ناچار هر قومی از قریش به
حمایت از آن نماینده قیام و او را حفظ کند و تسلیم به قصاص ننماید و در
نتیجه خون پیامبر به هدر میرفت. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و
سلم وارد شد و او را از این تصمیم قریش و از آن شب و ساعتی که او را
میخواهند به قتل برسانند خبر داد، و امر کرد که آن شب از منزل خارج شود و
به غار حراء بیرون مکه پناه ببرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا
از این واقعه خبر داد و مرا امر کرد که در رختخواب و فراش او بخوابم و
جانم را قربانش کنم، من شتابان قبول کردم و خوشحال بودم که جان فدای پیامبر
میشود؛ پس پیامبر از خانه خارج شد و رفت و من در بسترش خوابیدم. پهلوانان
قریش با این فکر که پیامبر خوابیده و میتوانند او را بکشند سر رسیدند،
دیدند من هستم. بر آنها شمشیر کشیدم و آنان را از خود، به طوری که خدا و
مردم میدانند دور کردم. سپس رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نیست؟ همه عرض کردند: چرا، یا امیرالمؤمنین علیهالسلام! اما،
مقام سوم؛ ای برادر یهودی! تو پسر ربیعه و عتبه از قهرمانان قریش بودند،
در روز جنگ بدر به میدان آمدند و مبارزه طلبیدند، هیچ کس از قریش نتوانستند
جواب بدهند، پیامبر، من و حمزه و عبیده را برای جنگ با آنها فرستاد، با
اینکه از آن دو نفر کوچکتر بودم و در جنگ کم تجربهتر، خداوند به دست من
ولید و شیبه را کشت، غیر آن که قهرمانانی دیگر را در آن روز از بین بردم و
اسیر گرفتم، من از دیگران بیشتر کشتم و اسیران زیادی را دستگیر نمودم، در
آن روز پسر عمویم عبیده بن حرث- رحمة الله علیه- شهید شد، سپس رو به اصحاب
کرد و فرمود: مگر اینطور نبود؟ همگی گفتند: چرا، یا امیرالمؤمنین
علیهالسلام! اما، مقام چهارم؛ ای برادر یهودی! همه افراد مکه بر ما
هجوم آوردند و هر که از ایلهای عرب و قریش را تحت فرمانشان بودند علیه ما
شوراندند تا خون کشته شدگان جنگ بدر را بگیرند. جبرئیل بر پیامبر صلی
الله علیه و آله و سلم وارد شد و او را آگاه نمود؛ پیامبرش با لشکرش به دره
احد رفتند، مشرکین جلو آمدند و با یک حمله بر ما یورش بردند و خیلی از
مسلمانان را شهید کردند و دیگران از باقی مانده لشکر فرار کردند؛ من تنها
با رسول خدا ماندیم در حالی که مهاجر و انصار به طرف منازلشان به مدینه
برگشتند و همه میگفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش کشته
شدند، ولی خداوند جلو مشرکین را گرفت و من جلو روی رسول خدا بودم که هفتاد و
چند زخم بر تنم وارد شد که جای چند تای آن نمایان میباشد. حضرت لباس
خود را کنار زد و دست بر زخمهایش کرد و نشان داد و فرمود: آنکه در آن
روزگار کردم ثوابش ان شاء الله بر خداوند- عزوجل- است؛ سپس رو به اصحاب کرد
و فرمود: مگر اینطور نبوده است؟ گفتند: بلی یا امیرالمؤمنین
علیهالسلام!اما، مقام پنجم؛ ای برادر یهودی! به درستی که قریش و عرب جمع
شدند و عهد بستند که از نبرد با ما دریغ نورزند، تا رسولالله صلی الله
علیه و آله و سلم و هر که با اوست از گروه بنی عبدالمطلب کشته شوند. پس با
ساز و برگ جنگی به بیرون مدینه آمدند و بار انداختند و به خود امید داشتند
که حتما پیروز میشنوند! جبرئیل آمد و پیامبر را از این کار مشرکین خبر
داد، و پیامبر برای خود و هر کس از مهاجر و انصار فرمان داد تا خندق حفر
کنند. قریش آمدند و بر دور خندق ماندند و ما را محاصره کردند، و خود را
قوی و ما را ضعیف میپنداشتند و با سر و صدای هر چه تمامتر خود را در قوی
بودن جلوه میدادند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آنها را به دین
خداوند عزوجل میخواند و به خویشی و رحم سوگند میداد، لکن قبول نمیکردند
بلکه بر سرکشی آنها افزوده میشد؛ پهلوان عرب و قریش آن روز، عمرو بن عبدود
بود که مانند شتر مست نعره میزد و مبارز میخواست و رجز میخواند، یک بار
نیزهاش را و بار دیگر شمشیرش را به حرکت در میآورد و کسی جلویش نمیرفت و
به وی طمع نداشت و به غیرت نمیآمد و از روی بصیرت اظهار قدرت نمیکرد. پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم مرا از جایم بلند کرد و به دست خودش عمامه بر
سرم بست و همین شمشیر (ذوالفقار) را به من عطا کرد، من برای نبرد با عمرو،
بیرون آمدم در حالی که زنان مدینه برایم میگریستند و از نبرد با عمرو،
هراس داشتند؛ خداوند به دست من عمرو را کشت با اینکه عرب غیر از او پهلوانی
نمیشناخت؛ در آن روز عمرو بن عبدود ضربتی بر سرم زد، بعد با دست خویش به
فرق سر اشاره کردند. خداوند قریش و عرب را با این ضربتم که او را از بین
بردم و به آن چیزی که از من در دلهای آنان از غلبه و آزردگیهای پیش (که
اقوام آنها را کشتم) بود، گریزان نمود. پس رو به اصحابش کرد و فرمود: این طور نبود؟ همگی گفتند: چرا با امیرالمؤمنین! اما،
مقام ششم؛ ای برادر یهودی! ما با پیامبر به شهر یاران تو، خیبر بر مردان
یهود و قهرمان قریش و دیگران تاختیم؛ لشکرهای سواره و پیاده با تجهیزات
جنگی همانند کوه جلو ما در آمدند، و دژهای محکم داشتند، و دارای نیروی برتر
بودند، جوری که هر کدام از آنها به میدان میآمدند و مبارز طلب میکردند و
بر یکدیگر پیش دستی مینمودند، همراهان ما کسی به نبرد آنان نرفت جز آنکه
به قتل میرسید. کم کم ندای نبرد بلند شد و چشمها را خون گرفته بود و هر
کسی به فکر خودش افتاده بود، و همه به یکدیگر مینگریستند و میگفتند: ای
علی علیهالسلام! تو برخیز، پیامبر مرا از جایم بلند کرد و مقابل دژ آنها
فرستاد. هر کسی از آنان درآمدند را کشتم، و هر پهلوانی را نابود کردم و
همانند شیر بر آنان یورش بردم تا اینکه آنان در دژ متحصن شدند، و درب قلعه
را به دست خویش کندم و تنها وارد شدم، در وقتی که جز خدا هیچ کس یاورم
نبود، هر کس از آنها ظاهر میگشت میکشتم و هر زنی را میدیدم اسیر میکردم
تا اینکه قلعه خیبر را فتح کردم، و بعد رو به اصحابش کرد و فرمود: آیا
چنین نیست؟ گفتند: آری یا امیرالمؤمنین علیهالسلام! اما، مقام هفتم؛ ای
برادر یهودی؛ ای برادر یهودی! چون پیامبر متوجه فتح مکه شد، و خواست برای
آنان عذری باقی نماند، نامهای نوشت و آنان را همانند روز اول اسلام به خدا
دعوت کرد و از عذاب حق آنها را ترسانید و آنها را به آمرزش خداوند امیدوار
کرد و آخر سوره مبارکه «برائت» را برای آنان نوشت تا بر آنها خوانده شود،
سپس به اصحابش پیشنهاد کرد که این نامه را کسی ببرد.همه امتناع کردند، تا
اینکه پیامبر یک نفر را خواند و نامه را به او داد و او را فرستاد، لکن
جبرئیل آمد و گفت: ای پیامبر! این نامه را یا خودت و یا یک نفر از خاندانت
باید برساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا خبر داد و نامه را
به وسیله من فرستاد تا به اهل مکه برسانم. من به مکه آمدم، مردم مکه
آدمهای عجیبی بودند،کسی در آنها نبود جز آنکه اگر میتوانست، قطعه قطعه
بدنم را بر سر کوه بگذارد از جان و مال و خاندانش در این راه دریغ
نمیورزید. من نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به آنها رساندم
و بر آنان خواندم، همه با تهدید و وعید به من جواب دادند و زن و مرد به من
بدبین شدند و اظهار دشمنی کردند، و من هم پایداری و مقاومت کردم؛ بعد رو
به اصحابش کرد و فرمود: آیا این طور نبود؟ گفتند یا امیرالمؤمنین
علیهالسلام! فرمود: ای برادر یهود! این مقامهایی بود که پروردگار من با
پیامبرش مرا در آنها امتحان کرد و مرا در همه جا فرمانبردار دید، هیچ کس
در این مواضع همانند من نبود، اگر بخواهم خود را ستایش کنم جا دارد لیکن
خداوند خودستایی را خوش ندارد. گفتند: راست فرمودید: خداوند شما را به
قرابت با پیامبر، برتری داده و به برادری سعادت فرموده است و نسبت شما را
به او همانند هارون به موسی قرار داده است و در این مقامات، سبقت را
ربودید، و کسی از مسلمانان به مانند شما نیست، هر کس تو را با پیامبر و پس
از مرگ او دیده، همین اعتقاد را دارد، حال بفرمائید بعد از پیامبر خداوند
شما را چگونه امتحان کرد. [1] . حضرت، هفت مقام بعد پیامبر صلی الله
علیه و آله و سلم را شرح دادند که ما به همین جا اکتفا میکنیم و بقیه را
در جای دیگر همین مجلدات ذکر مینماییم.[2] .
پی نوشت ها: (1) الخصال، باب السبعه، ج45. (2) نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیهالسلام، ص78.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1269