اين است كه تقابل نوعى از غيريّت است و آن غيريّت به حسب ماهيّت و حقيقت
مىباشد فلذا تماثل نيز اگرچه نوعى ديگر از غيريّت است و آن غيريّت بلحاظ
عوارض شخصى است لكن چ ون از سنخ مغايرت تقابل نيست از تعريف خارج
است.
قوله: لكن جهة الاتّحاد و الهوهويّة الخ: زيرا در متماثلان حقيقت جنسيّه و نوعيّه
متّحد است فقط همانطورى كه گ فته شد عوارض شخصيّه يا صنفيّه تغاير دارند لذا
چ ون در جهت اقوى كه ذاتى باشد اتّحاد و هو هويّت محفوظ است آنرا از اقسام
تقابل نشمرده بلكه قسيم آن قرار دادهاند.
قوله: او نقول تنكير الخ: بيان دوّمى است براى تقدير كلمه « الغيرين » .
متن: « 248، 247، 246 »
اذا تقابل الوجود يّان
ان عقلا معا مضايفان
و دونه ضدّان بالحقيق صف
مع غاية البعد و لا معها اضف
لشهرة كاحمر و اقتم
و ان تقابل الوجودى العدمى
تجزيه و تركيب
اذا: شرطيّه و جمله « تقابل الوجوديّان» شرط و « مضايفان » خبر مبتداء
محذوف جمله جواب مىباشد.
ان: شرطيّه و جمله « عقلا معا» شرط و بقرينه « تقابل ... » جملهاى
محذوف تا جواب آن باشد.
دونه: مضاف و مضاف اليه، خبر مقدّم براى « ضدّان » .
بالحقيق: جارّ و مجرور، متعلّق به « صف » .
مع غاية: مضاف و مضاف اليه، متعلّق به « حقيق » ، و « غاية » مضاف است به
« البعد » .
فصول الحكمة، شرح فارسى بر منظومه (مبحث الهيات) ؛ ج2 ؛ ص864
لا معها: عطف است به « مع غاية البعد».
لشهرة: لام بمعناى « الى » است، متعلّق با نسب مقدّر.