اين لزوم كافى بوده و محتاج به امر ديگرى نيست.
وهم و دفع آن
ممكن است بعد از تقرير مطلب فوق توهّم شود كه اين بيان صحيح نيست
زيرا در محلّ خود ثابت شده كه ماهيّت باعتبار نفسش چ يزى غير از خودش نيست
« الماهيّة من حيث هى ليست الّا هى» و معناى اين عبارت اينست كه اقتضاى
هيچ چ يز در ماهيّت نيست پ س چ طور گ فته شد نفس شيئيّت آن مقتضى امكان
است.
براى دفع اين توهّم مصنّف ميفرمايد:
لانّه ليس الّا عدم الاقتضاء الخ: يعنى صحيح است كه ماهيّت بما هى
ماهيّت و باعتبار نفسش مقتضى شيئ نيست ولى امكان شيىء و امر وجودى نيست زيرا
معناى آن عدم اقتضاء وجود و عدم است و اين خود امر سلبى و عدمى است و از لزوم
آن براى ماهيّت بما هى هيچ محذورى پ يش نميآيد.
فلذا اگر ماهيّت را تصوّر كنيد و وجود و عدم را به آن نسبت دهيد مىيابيد
كه نفس ماهيّت كافيست در اينكه از آن انتزاع عدم اقتضاء اين دو بشود.
شبهه و دفع آن
در اينجا شبههاى هست كه مرحوم مصنّف آنرا متعرّض و جواب آنرا باشاره
بيان ميفرمايد.
و امّا تقرير شبهه:
وجود ممكن در خارج اساسا امر موهوم و خيالى است زيرا ممكن از دو
حال خارج نيست:
يا در خارج موجود است يا معدوم.
اگر موجود باشد در اينصورت بين دو وجوب واقع است وجوب سابق و
وجوب لا حق امّا وجوب سابق عبارتست از وجوبيكه قبل از وجودش محقّق است و