سكّاكى بطور مطلق قلب را پذيرفته و غير او مطلقا آنرا رد كرده است
ولى حق بنظر ما اينستكه بايد تفصيل داد و گفت:
در صورتى كه قلب متضمّن اعتبار و لحاظ لطيفى باشد پذيرفته است همچون
قول رؤبة بن عجاج:
و مهمة مغبرة ارجاؤه
كانّ
لون ارضه سماؤه
يعنى بسا بيابانى كه اطرافش غبارآلود بوده بنحوى كه گويا رنگ زمين
آسمانش مىباشد كه شاهد در اين است كه بايد گفته شود: لون سماؤه لون ارضه.
شارح گويد:
ضمير [منه] به خلاف مقتضاى ظاهر راجعست و سپس در تعريف قلب
مىنويسد:
قلب آنست كه يكى از اجزاء كلام را بجاى ديگر و ديگرى را مكان آن قرار
دهند مانند مثال متن كه تقديرش عرضت الحوض على الناقة است يعنى حوض را به ناقه
نشان دادم تا از آن بياشامد.
و ضمير مفعولى در [قبله] به قلب عود مىكند و سپس در ذيل [قبله
السكاكى] مطلقا مىافزايد:
سكاكى گفته است قلب مطلقا مقبول بوده و از اموريست كه به كلام ملاحت
خاصى مىبخشد.
و ضمير در [غيره] به سكاكى راجعست و دليل ايشان آن استكه قلب مشتمل
است بر عكس مطلوب و نقيض مطلوب.
سپس در ذيل [ان تضمن اعتبارا لطيفا] مىنويسد:
مقصود غير از ملاحتى است كه از نفس قلب در كلام حاصل ميگردد