ليلى مرا تكليف به تحمّل سختيهاى فراقش مىكند درحالىكه قرب و
نزديكى او بما دور شده و مصيبتها و امور بزرگ در ميان ما برگشته است.
شارح گويد:
وجه التفات در آيه شريفه: [ انّا اعطيناك
الكوثر، فصلّ لربّك و انحر ] آنستكه مقتضاى ظاهر اينست كه بجاى [لربّك] لنا گفته شود، سپس در ذيل
شعر علقمه در مقام شرح آن مىگويد:
كلمه [طحا] يعنى ذهب منتهى چون با [باء تعديه] آمده به معناى اذهب
مىباشد.
و معناى [طروب فى الحسان] اينست كه براى قلب نشاطى است در طلب زنان
صاحب جمال و شوقى است در مراوده با آنها، و كلمه [بعيد] تصغير [بعد] است بمعناى
[قرب] و مقصود اين استكه شباب پشت نمود و شروع به انقضاء و سپرى شدن كرد و كلمه
[عصر] ظرف زمان بوده و به جمله فعليه بعدش يعنى [حان] كه بمعناى قرب و نزديك شد
بوده اضافه شده است.
و در [يكلّفنى ليلى] التفات است از خطاب در [بك] به تكلّم و مقتضاى
ظاهر آنست كه [يكلّفك] گفته شود، و فاعل [يكلّفنى] ضميرى است كه به [قلب] راجع
بوده و [ليلى] مفعول دوّم است و معناى اين جمله آنست كه:
و مىطلبد مرا قلب بوصل ليلى.
و در روايتى ديگر كلمه [يكلّفنى] با [تاء] نقل شده در اينصورت فاعلش
[ليلى] بوده و مفعول دوّمش محذوف مىباشد و آن عبارتست از