و مانند اينمثال است در كشف و برداشتن حجاب از معناى قول شاعر:
الا لمعىّ الّذى يظنّ بك الظّن الخ.
شارح گويد:
ضمير در [وصفه] به مسنداليه راجعست و وصف گاهى بر نفس تابع مخصوص
اطلاق شده و زمانى بمعناى مصدر است و مناسبتر در اينجا همين اطلاق دوّمى است
چنانچه با قول مصنّف كه مىگويد:
[ اما بيانه] و [اما الابدال عنه] و [اما ذكر النعت له] نيز موافقتر
مىباشد و كلمه [وصف] بمعناى مصدر است و بهتر آنست كه به معناى [نعت] آنرا تقدير
نمائيم بنابراينكه از لفظ يكى از دو معنايش اراده شده و از ضميرى كه بآن راجعست
معناى ديگرش را چنانچه انشاء اللّه بزودى در فن سوّم يعنى بديع شرحش خواهد آمد و
ضمير در [مبنيّا له] به مسنداليه راجعست، سپس در ذيل مثال اول گويد:
چه آنكه اين اوصاف (يعنى: الطّويل، العريض الخ) از اموريست كه نشانه
و رسم در مسنداليه را واضح كرده و بدين ترتيب تعريف برايش قرار مىگيرند.
و ضمير در [مثله] به [هذا القول] راجعست و وجه مثل بودن بيت با
مثال اينست كه وصف بمنظور كشف و ايضاح است و اين غرض در هردو رعايت شده اگرچه در
بيت وصف براى مسنداليه قرار نگرفته است، سپس در تعقيب بيت مىافزايد:
كلمه [المعى] معنايش شخص باذكاوت و منوّر الفكر را گويند و وصف بعدش
(يعنى الذى الخ) معناى آنرا كشف و واضح نموده ولى