و كيفيّات و بعبارت ديگر مقصود سكّاكى اين است كه علم معانى عبارت
است از تفحص نمودن كلمات و تراكيب بلغاء تا بواسطه احاطه بر آن بتوان كلام خود را
مطابق با كلام كلّى كه حال مقتضى آن است آورد پس كلام كلّى مقتضاى حال است اگرچه
از كلام ديگر سكّاكى در موضع ديگر استفاده مىشود كه مقتضاى حال نفس كيفيّات است
ولى چنانچه گفتيم حق همان كلام اوّل است زيرا اگر مقتضاى حال نفس كيفيّات باشد
عبارت ذيل صحيح نيست:
تعريف، تنكير، تقديم، تأخير و امثال اينها احوالى هستند كه بواسطه
اينها لفظ و كلام با مقتضاى حال مطابق مىشود.
زيرا پرواضح است اگر مقتضاى حال نفس كيفيّات باشد ديگر غلط است
بگوئيم بواسطه كيفيّات كلام با مقتضاى حال مطابق مىشود ولى در صورتيكه مقتضاى حال
را كلام موصوف بصفات مزبور دانستيم اين محذور لازم نمىآيد.
قوله: و تخصيص اللفظ بالعربى مجرّد اصطلاح: يعنى اينكه مصنّف در تعريف
معانى احوال لفظ را مخصوص به لفظ عربى دانست نه بمنظور اينست كه اين علم تنها مختص
به الفاظ عرب بوده و سائر لغات و السنه از اين علم بهرهاى ندارند بلكه چون رسم
است بين ادبا و علماء اين فن كه محور سخن را لفظ عربى قرار مىدهند لذا بتبع ايشان
نيز مصنّف عبارت را چنين گفت:
قوله: و صرّح به فى شرحه: فاعل [صرّح] ضميرى استكه به
شارح مفتاح يعنى قطب الدين شيرازى راجع است.
قوله: لانّها عين مقتضى الحال: ضمير در [لانها] باحوال راجعست.